حسن نسیمی
نوشتاری در باب هتاکی و مشاجره در شورای شهر و یک نوستاژی
امروز کلیپی دیدم که در فضای مجازی در حال انتشار است که برای برخی محل طنز و برای برخی دیگر دستآویزی برای دامن زدن به حواشی اخیر شورای شهر شده است.
کلیپ کوتاهی از مشاجره و درگیری فیزیکی توسط دوتن از اعضای شورای شهر اهواز، یک سوی این مشاجره شخصی است که ملبس به ردای روحانیت است و در سوی دیگر حاج علی ناصری شخصی که عضو بی حاشیه شورای شهر لقب گرفته است.
فارغ از همه مسائل اخیری که شورای شهر اهواز با آن دست به گریبان است ٬ یک موضوع سخت دلم را به درد آورد.
با توجه به فعالیت های هنری که انجام میدهم و نسبت نزدیکی که با یکی از سینه سوختگان و بزرگان دفاع مقدس دارم ٬ سال ها پیش با حاج علی ناصری آشنا شدم.
معاون و همرزم شهید علی هاشمی در قرارگاه سری نصرت.
روزی که حاج علی را دیدم در منزل عبدالرضا حیاتی بود. شخصیت محجوب و دوست داشتنی داشت. از اینکه یکی از نخبگان و سرداران دفاع مقدس را از نزدیک می دیدم خوشحال بودم. قهرمانی که روزها و هفته ها برای شناسایی در هور العظیم زندگی کرده بود. کسی که با شجاعت مثال زدنی بارها به اعماق خاک دشمن زده بود...
کسی که در دوران اسارت سال ها در زیر شدیدترین شکنجه های بعثیون قرار گرفت اما نه ایمانش را فروخت و نه کسی خشم و عصبانیتش را دید.
سرداری که ترس در مقابلش زانو زده بود. روزی کتابی به من داد. کتابی با جلد آبی به اسم پنهان زیر باران. کتابی که به مرور خاطرات و زندگینامه حاج علی ناصری می پرداخت. با شوق از او خواستم کتاب را برایم امضاء کند و او صفحه اول کتاب را با خودکاری با جوهر آبی با این مضمون برایم به یادگار گذاشت.
تقدیم به آقای نسیمی هنرمند عزیز و امضایی در کنار آن.
بارها و بارها کتاب را خواندم و لذت بردم.
حاج علی برایم یک قدیس شده بود.
اما ......
سالها بعد بنر تمام قد و پوسترهای تمام رنگ حاج علی را برای انتخابات شورای شهر اهواز دیدم و ای کاش نمی دیدم.
حاج علی وارد شورای شهر شد تا با روحیه جنگنده اش بتواند از منافع مردم شهر دفاع کند.
او فراموش کرده بود که جلسات شورای شهر بجلسات توجیهی قرارگاه نصرت زمین تا آسمان توفیر دارد. او نمی دانست که برای ورو به شورای شهر شجاعت منطقه نیاز نیست بلکه باید سیاستمدار رندی باشد. چیزی که از داشتنش محروم بود.
حاج علی ناصری که حال به مهندس علی ناصری تبدیل شده ٬ یکی از اعضای تأثیرگذار و البته بی حاشیه شورای شهر شد.
اما او نتوانست کاریزما و نوستاژی یک قهرمان جنگ را در ذهن و دلم حفظ کند. جنگ و نزاع حاج علی ناصری با دیگر عضوشورا بد طور تابوی قهرمان دلم را شکست.
باز امشب سراغ کتابخانه ام رفتم و از لابلای کتابها ٬ کتاب آبی رنگ پنهان زیر باران را در آوردم. و خیره ماندم به صفحه سفید اول آن. جایی که سال ها پیش و در دوران نوجوانی ام یک سردار بزرگ جنگ آن را با خودکاری با جوهر آبی تقدیمم کرده بود. با این تفاوت که جوهر خودکار به خاکستری میزد.