پدر «عماد»، کودکی که از حمله تروریستی اخیر به ساختمان مجلس نجات یافته اما به نوعی بیماری کبدی دچار است، به حل مشکل پسرش با دستور وزیر بهداشت امیدوار است اما گلایههایی هم دارد.
روزنامه «خراسان» نوشته است: حدود ساعت دهونیم صبح است که خبر حمله تروریستی به مجلس و حرم امام (ره) را میشنویم. بهت و حیرت، بر هراس و وحشت مقدم است؛ مدام از هم میپرسیم: «مگه می شه؟ چطور همچین اتفاقی افتاده؟». در فاصله صبح تا ظهر کلی خبر میشنویم؛ بد و خوب. شهادت هموطنانمان، اقدام بهموقع نیروهای انتظامی، هلاکت تروریستها.
عکسها، اخبار را کامل میکنند. در تعدادی از تصاویر، نیروهای پلیس را میبینیم که همه نقاط محل حادثه را پوشش دادهاند و دلمان گرم میشود؛ در تعدادی دیگر، تروریستهای کشتهشده را میبینیم و وجودمان پر از خشم و نفرت میشود. در یکی از عکسها اما پسربچهای را آویزان از پنجره میبینیم؛ این هم از آن عکسهایی است که حالمان را خوب میکند، چون پسر در حال نجات یافتن است، اما نمیدانیم یک پسربچه آنجا، وسط مهلکه، چهکار میکند؟
هجدهم تا نوزدهم خرداد
خبرگزاریها میگویند پسرکِ توی عکس، عماد دو و نیمساله است. با مادرش از گرگان آمده بوده مجلس، تا کسی برای هزینههای درمانش کاری بکند. عماد مبتلا به نوعی بیماری کبد است و به پیوند مغز استخوان نیاز دارد. مادرش قبلا هر کاری از دستش برمیآمده، انجام داده است. معلولیت و بیکاری همسر و هزینههای سنگین درمان عماد اما مادر را مجبور کرده، برای بار دوم از شهرستانشان به پایتخت بیاید تا یک بار دیگر شانسش را برای کمک گرفتن امتحان کند.
یکشنبه، بیستویکم خرداد
صبح، یکی از روزنامهها تیتر میزند: «وزیر بهداشت دستور به پیگیری درمان «عماد» داد». و کمی بعد متوجه میشویم پدر و مادرِ عماد، با وزیر بهداشت جلسه دارند. همه نگران عمادیم و البته امیدوار. بعد از سه چهار ساعت پیگیریِ تلفنی، بالاخره موفق میشوم با پدر عماد گفتوگو کنم. میپرسم نتیجه جلسه چه بود؟ میگوید: «آقای وزیر، به بیمارستان شریعتی تهران دستور دادند که پیگیر کار ما باشند. ما همین الان رسیدیم بیمارستان. فعلاً دکتر نیامده و استقبال خیلی گرمی هم از ما نشده است. وقتی آمدیم یک صندلی نبود و روی زمین نشستیم. راستش من آنقدر این شرایط و دستورِ پیگیری دادنها را امتحان کردهام، که خیلی ناامیدم. البته الان وضع فرق میکند و دستور خودِ وزیر است».
میگویم: انشاءالله قطعاً اینبار اتفاق خوبی خواهد افتاد و ما خیلی زود خبر بهبودی عماد را میشنویم. جواب میدهد: «بله. ولی مهم است که این اتفاق فقط برای بچه من نیفتد و مشکل تمام کسانی که با این بیماری درگیر هستند، حل شود. تعداد افراد شبیه بچه من زیاد نیست. میشود قبل از اینکه چنین اتفاقاتی بیفتد به این بیماران کمک کرد».
میپرسم: هزینه درمان عماد چقدر است؟ میگوید: «اگر اهداکننده داخل کشور پیدا شود، حدود 30-40 میلیون تومان و اگر نیاز به فرستادن نمونه خون به خارج از کشور باشد، 180 میلیون تومان هزینه میبرد».
میگویم مبلغ کمی نیست، بهویژه اینکه گویا شما در حال حاضر بیکار هستید؟ پاسخ میدهد: «بله، من قبلا توی کار ترهبار بودم ولی سرمایهام را از دست دادم. دو سال کارگر بازیافت بودم که شرکت بازیافت گرگان، تعطیل شد. الان هم دوماهی است که بیکار شدهام».
دلم میگیرد؛ میگویم: شما تا قبل از امروز از چه مسیرهایی برای تأمین هزینههای درمان عماد اقدام کردید؟ آه میکشد که: «شما بفرمایید من از چه مسیرهایی اقدام نکردم! بهزیستی، کمیته امداد، دانشگاه علوم پزشکی و هرجایی که فکرش را بکنید. همه ما را به یکدیگر حواله میدادند. ولی جالب است که امروز از صبح، همه نهادهایی که قبلا ما را پس زده بودند، تماس گرفتند و گفتند میخواهند کمکمان کنند؛ همه آنهایی که در جواب ما میگفتند هیچ راهی وجود ندارد!».