امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
در سال 1345 یعنی تقریبا 50 سال پیش عباس سالور استاندار خوزستان بود و 8 سال در این سمت باقی ماند. در طول دوران استانداری اش حوادث مختلفی روی داده که تاکنون در کمتر جایی منتشر شده است.
قبل از تحریر
از استانداری سالور تا دکتر حجازی نزدیک به 50 سال می گذرد و در این بین استانداران متعددی بر صندلی مدیریت استان تکیه زدند. برخی از این ها به واسطه جناح های سیاسی و روی کار آمدن دولت ها و برخی ها هم به واسطه شایستگی قدم در این راه گذاشتند و اکنون تنها چیزی که از استانداران گذشته باقی مانده فقط خاطره ای و یادی از آنان است که گاهی به نیکی از آنان یاد می شود و گاهی هم ..... از جمله این استانداران ، عباس سالور است که پیش از انقلاب و در دوران رژیم منحوس پهلوی مدیریت استان را برعهده داشت و حتی بعد از انقلاب اسلامی نیز به کلی از مدیریت کنار گذاشته نشد و در وزارت کشاورزی مشغول فعالیت شد. بعد از انقلاب اسلامی اولین استاندار خوزستان مدنی بود که با توجه به اطلاعاتی که از اسناد مکشوفه در سفارت آمریکا در تهران به دست آمد به جاسوسی و ارتباط با آمریکا متهم شد.
به هر حال آنچه عیان است این است که مدیران سال ها بعد از مدیریت هم مورد نقد و بررسی قرار می گیرد و کارها و اقدامات آنان در ترازوی قضاوت قرار خواهد گرفت ؛ همچانکه اکنون و پس از 50 سال ، به دوران مدیریت مهندس سالور پرداخته شده است.
یک عکس قدیمی
این عکس قدیمی در سال 1342 در آبشارهای شوشتر گرفته شده است. فردی که با کراوات در بین بچه ها ایستاده استاندار خوزستان پیش از انقلاب است و طی آن عباس سالور از آبشارهای شوشتر بازدید کرده است. تاریخ این عکس حدود سال ۱۳۴۲ یا ۴۳ شمسی می باشد که پس از مراسم کلنگ زنی خیابان کمربندی در این محل حضور پیدا کرده و از کارخانه برق مستوفی دیدن نموده است.
در سال 1345 یعنی تقریبا 50 سال پیش عباس سالور استاندار خوزستان بود و 8 سال در این سمت باقی ماند . در طول دوران استانداری اش حوادث مختلفی روی داده که تاکنون در کمتر جایی منتشر شده است که بخش هایی از مطالب از زبان ایشان درخصوص اوضاع خوزستان و اختلافات مرزی ایران و عراق و ماجراهای اتفاق افتاده در استان منتشر می شود که می توانید در ذیل بخوانید.
من با میل شخصی به خوزستان نیامدم و در این مورد دولت تصمیم می گرفت . شخصا مایل بودم به اصفهان بروم. زیرا استان نسبتا بزرگی بود و خیال می کردم کارهای آنجا مرتب و منظم است و می توانم آنجا خوب کار کنم . زمانی که در کرمانشاه بودم کسالت مزاج پیدا کردم و گرفتار دل دردهای شدید شده بودم و می دانستم علت اصلی هم مربوط به دوندگی های دوران اصلاحات ارضی است. دکتر هم گفته بود اگر شغلت تغییر کند ممکن است این ناراحتی ها از بین برود.
هنگام مراجعت از کرمانشاه در فرودگاه به من خبر دادند که شغل شما عوض شده و باید به خوزستان بروید. البته موضوع عراق و آشنایی من با مسائل مرزی و اختلافات ایران و عراق می توانست دلیل این انتقال باشد چون یکی از استاندارهایی بودم که همیشه با عراق سرو کار داشتم . در خوزستان هم مسئله تحریکات عراق در کار بود. استان خوزستان برخلاف کرمانشاه که همه بومی بودند استانی بود که مهاجرین خیلی زیادی در آن زندگی می کردند به طوری که از اصفهان ، شیراز ، آذربایجان و تهران افرادی برای کار می آمدند. عده ای در کار بازرگانی و دکانداری ، عده ای دیگر در بندر امام خمینی (ره) بندر خرمشهر و آبادان کار می کردند . به علاوه به علت وجود شرکت نفت ، کارگران متعددی در آنجا استخدام شده بودند. در کرمانشاه افراد را پس از اندکی تحقیق فوری می شناختیم کیست ، پدرش ، مادرش و کس و کارش همه مشخص بودند ولی در خوزستان این کار به سادگی میسر نبود.
در خوزستان فعالیت ساواک خیلی گسترده بود . خصوصا که اختلاف میان ایران و عراق آشکارتر شده بود . در منطقه دشت آزادگان ساواک فعالیت زیادی داشت.
عراقی ها افرادی را به عنوان جاسوس به آن ناحیه می فرستادند. و ساواک ایران هم همیشه افرادی را به خاک عراق می فرستاد. این فعالیت ها سبب شده بود رییس ساواک منطقه قدرتی پیدا کند و در نتیجه در امور اداری فرماندار دخالت کند. او چندین مرتبه راجه به فرماندار وقت گزارش داد و از نحوه کار او اظهار ناراحتی می کرد. به همین دلیل من فرماندار را خواستم و در مورد وظایفش مطالبی را گوشزد کردم و چون از نظر سیاسی وجود رییس ساواک منطقه را ضروری تشخیص دادم لذا بالاخره بین این دو نفر ناگزیر شدم فرماندار را عوض کنم و فرماندار دیگری را به آنجا فرستادم. چندی بعد دیدم رییس ساواک – که که اسم او مهرآموز بود - علاوه بر فرماندار جدید از احتیاجی که به او داریم سوء استفاده می کند و در مورد رییس دادگستری نیز گزارش های خلافی داده است. خلاصه این جریان در مورد او هم عینا تکرار شد. بعد از رسیدگی متوجه شدم تقصیر از ساواک است و بی جا در اممور دخالت می کند
رییس ساواک را خواستم و به او گفتم این دخالت ها مزاحم پیشرفت امور اداری است. مذاکرات نتیجه ای نبخشید چون خیلی متنفذ بود و حتی گاهی خودش از مرز خارج می شد و سازمان امنیت هم به او احتیاج داشت. به این ترتیب من نمی توانستم در محدوده کار خویش که لطمه به استقلال من می شد اینگونه عملیات را تحمل کنم. به تهران آمدم و نزد رییس کل ساواک رفتم و گفتم این شخص باید عوض شود. وی پس از شنیدن مطالب من گفت که من 24 ساعته او را عوض می کنم و این کار را هم انجام داد. در سایر نقاط آنان کار خودشان را می کردند و روسای ادارات ، شهرداری ها ، فرمانداری ها و مامورین ادارات هم به کار خود مشغول بودند و هیچ اشکالی پیش نیامد. البته رییس ساواک خوزستان گزارش هایی را برای اطلاع من می فرستاد که یا عادی بود یعنی در مورد تخلفات سیاسی ادارات بود یا در مورد اختلافات میان ایران و عراق بود. حتی من یکبار رییس ساواک را خواستم و به او گفتم این گزارش های شما تا چه اندازه صحیح است . او در جواب گفت : گزارش هایی که در پایین آن می نویسم تایید شده صحیح است و گزارش هایی که تایید نشده هیچ سندیتی ندارد و صرفا برای اطلاع شماست.
دوران استانداری من در خوزستان همزمان شده بود به اوج اختلافات مرزی میان ایران و عراق . البته اختلاف ایران و عراق در مورد اروند رود به زمان عثمانی ها می رسد. در زمان حکومت عثمانی مرحوم امیرکبیر از سوی دولت ایران مامور مذاکره با عثمانی ها شد و نتیجه مذاکرات هم انعقاد قرارداد ارزنه الروم بود که بعد از سه سال صورت گرفت و بعدا که دولت عراق تشکیل شد آنان می گفتند حدود مرزی باید معین شود و ادعا و اظهاراتی در این مورد داشتند. بنابراین از نظر تاریخی این اختلاف وجود داشت. این اختلاف همچنان باقی بود تا اینکه در زمان رضاشاه ، نوری سعید وزیر امور خارجه عراق به ایران آمد و با بباقر کاظمی وزیر خارجه ایران مذاکراتی کرد.
در آن زمان من محصل بودم ولی بعدها متوجه شدم که انگلیسی ها فشار آوردند تا موضوع حل شود از این رو پیمان سعدآباد در سال 13316 بین ایران و عراق منعقد شد. با این وجود اختلافات همچنان به قوت خود باقی بود.
در واقع این پیمان یک آتش بس موقت بود. به همین جهت وقتی عبدالکریم قاسم بر علیه رژیم سلطنتی عراق کودتا کرد اعلام نمود خوزستان جزیی از خاک عراق است ! با به قدرت رسیدن عبدالرحمن عارف ، ارتباط ایران و عراق نسبتا خوب شد. حتی خودش به ایران آمد و یک هفته میهمان ایرانی ها بود. اما اندکی بعد کودتای دیگری توسط دایی صدام حسین انجام شد. در زمان وی عراقی ها می گفتند اروند رود از هر دو طرف متعلق به خودشان است !
بنده در زمان استانداری در سال 47 سفری به عراق داشتم . این سفر بنا به دعوت استاندار بصره بود و حدود 10 روز به طول انجامید. در این سفر فرماندار خرمشهر ، فرماندار آبادان و مدیرکل آموزش و پرورش استان را نیز به همراه خود بردم. چون در عراق مدارسی داشتیم و لازم بود وی این مدارس را سرکشی کند.
ابتدا به بصره رفتیم . بعد استاندار بغداد از ما دعوت کرد و در مورد دوستی و همجواری و مسلمان بودن و هم مذهب بودن دو کشور و از این قبیل مسائل صحبت می کرد. بنده هم جواب مفصلی دادم . دوباره به بصره برگشتیم . در آنجا ثابتی به دیدن ما آمد و محرمانه به من گفت دیشب یک اتفاقی افتاده و من باید به شما بگویم. او گفت ایران و ساواک دو جمعیت و کمیته را در خرمشهر و آبادان کشف کرده اند و این به معنی بالا گرفتن اختلافات میان ما و عراق است. مرکز این دو کمیته یکی در بصره و دیگری در کویت است و این ها در مورد ایران ادعای ارضی دارند !
خواهر شیخ خزعل هم که در در بصره بود لیدر و وابسته به کمیته ای است که مرکز آن در کویت بود. او ادعا کرده که خوزستان به برادرش (شیخ خزعل) تعلق دارد! من اتفاقا آن خانم را که سن و سالی داشت و مسن بود دیدم. به ثابتی گفتم که طبق برنامه باید دو روز دیگر در بصره بمانیم و اگر اختلافی پیدا شده ممکن است برای ما اشکالی پیدا شود و ما را به عنوان گروگان نگه دارند.
خلاصه ما یک روز و یک شب با نگرانی خیلی زیاد آنجا ماندیم ولی خوشبختانه اتفاقی نیفتاد و فردای آن روز ما را برای بازدید از تاسیسات نفتی و بندری که به تازگی ساخته بودند بردند. آنان قصد داشتند با ساختن این بندر جانشینی برای بندر بصره ایجاد کنند. عراقی ها احتمال می دادند اگر اختلاف بین ایران و عراق شدت یابد و جنگی واقع شود که پیامد آن بسته شدن شط العرب باشد در نتیجه فعالیت کشتیرانی آنان متوقف خواهد شد.
از این جهت بود که آنان اقدام به ساختن چنین بندری کردند. نام این بندر ام القصر بود که در همین جنگ هشت ساله اسمش خیلی برده شد و برای عراقی ها در زمان جنگ خیلی سود داشت زیرا وقتی اروند رود بسته شد این بندر کارایی زیادی برای عراقی ها داشت. گرچه با حضور نیروهای ایرانی در فاو بندر ام القصر برای عراق قابل استفاده نبود ولی قبل از آنککه فاو به دست نیروهای ایرانی بیفتد آنان از ام القصر نهایت استفاده را بردند. بنابراین پیش بینی آنان در مورد بسته شدن شط العرب کاملا عملی شد.
این نکته را باید یادآور شوم که رییس ساواک منطقه بصره از قبل به من گفته بود وقتی برای بازدید بندر رفتید آنقدر سوال کن و بازدید را طول بده تا اینکه من بتوانم چند عکس بردارم. من هم این کار را انجام دادم. او وقتی به من اشاره کرد که کارش تمام شده بازدید را تمام کردیم . سپس او رفت و مشغول تهیه گزارش خودش شد. بلافاصله پس از بازدید با کشتی تفریحی مخصوص مه متعلق به ملک فیصل دوم بود و آن زمان در اختیار رییس جمهور قرار گرفته بود ما را به خرمشهر آوردند و تغییری در اوضاع ایجاد نشد. در مراجعت هم از ما تجلیل کردند و استاندار بصره ما را تا خرمشهر مشایعت کرد.
وقتی به خرمشهر رسیدیم از او و همراهانش پذیرایی کرده و آنان رفتند و هیچ مشکلی به وجود نیامد. در مدتی که در عراق بودم مقامات عراقی سعی داشتند اقدامات عمرانی و خدمات اجتماعی خودشان را به ما نشان دهند. مثلا دیدیم کانال هایی در رودخانه های دجله و فرات کشیده اند و سدی هم در سامرا احداث کرده بودند و به ما نشان دادند. آنان آب رودخانه های دجله و فرات را به داخل کانال ها می کشیدند تا زراعت خود را توسعه دهند.
در نتیجه این کار رودخانه دچار کم آبی می شد و این برای ما زیان داشت. وقتی به ایران آمدم در جراید خواندم و در رادیو شنیدم که در ترکیه بر رود فرات سد زده و کانال کشیده بودند و آب را می بردند و همین باعث اعتراض سوریه و عراق شده بود که اقدامات ترکیه موجب نقصان آب فرات می شود.
من که خود شاهد کانال کشی و زدن سد در عراق بودم شرحی برای دولت و مقامات مسئول نوشتم که اقدامات ترکیه و عراق در زدن سد بر روی رودخانه فرات و زدن سد و کشیدن کانال های مختلف بر روی دجله و فرات توسط این دو کشور باعث نقصان آب اروند رود که قابل کشتیرانی است می شود و به این ترتیب ممکن است قابلیت خود را برای کشتیرانی از دست بدهد و اگر هم بگوییم فشار دریا ممکن است موجب زیاد شدن آب اروند رود شود آن وقت گرفتاری های دیگری به وجود می آید و آن شور شدن آب رودخانه است و شور شدن آب رودخانه علاوه بر اینکه نخلستان های ما را از بین می برد باعث شور شدن آب آشامیدنی نهرهایی که در پایین شلمچه واقع است و همچنین باعث شور شدن آب آبادان و خرمشهر خواهد شد. در آن صورت ما باید آب شور را تصفیه کنیم و این کار برای ما خیلی گران تمام خواهد شد. در آن زمان دو نامه مشروح به مقامات دولتی نوشتم و در آن تاکید کردم که از طرف ایران هم باید نسبت به اینگونه اقدامات اعتراض شود.
روزی یکی از مهندسین عالی مقام وزارت نیرو به نام مهندس قلی پور به من تلفن زد و گفت که نامه شما نزد من است و گفت مطلب شما صحیح است و برای این موضوع ما پرونده ای درست کردیم و به این مورد توجه خواهیم کرد. اما از اقدامات آنان اطلاع بیشتری ندارم . اوضاع به همین منوال گذشت تا اینکه در فروردین ماه 1348 دولت عراق رسما اعلام کرد که اروندرود جزیی از قلمرو عراق است و از دولت ایران خواست به کشتی هایی که پرچم ایران را در این رودخانه برافراشته اند دستور داده شود پرچم خود را پایین آورند در غیر این صورت ماموران عراقی با توسل به زور پرچم را پایین آورده و از حضور کشتی ها جلوگیری خواهند کرد.
این اقدام دولت عراق درخصوص یک کشتی ایران به نام این سینا صورت گرفت و این اقدام دقیقا به معنای نقض قراردادهای گذشته بین ایران و عراق بود بود. بلافاصله نیروهای نظامی و ارتش ایران به حالت آماده باش درآمدند و برای آنکه خود را آماده کرده باشیم قبل از حرکت دادن کشتی ها ، بیمارستان های سیاری در پشت جبهه آماده کردیم و برای آنکه مردم را آماده کنیم آموزش های لازم را به آنان دادیم. نیروهای نظامی از شیراز و مشهد هم به کمک آمدند ، هواپیماهای جنگی پرواز کردند . نیروهای نظامی در سرتاسر خطوط مرزی مستقر شدند . اختیاطا نیروهای ژاندارمری را جلو فرستادیم تا اگر زد و خوردی شد مرزی تلقی شود و قوای ارتش هم در پشت سر آنان موضع گرفت تا اگر زد و خود بالا گرفت آنان وارد شوند.
چند نفر از وزیران از جمله وزیر بهداری برای سرکشی و اینکه ببیننند در صورت بروز اتفاق آیا آمادگی دارند یا خیر ، به خوزستان آمدند . این اقدامات مجموعا 15 یا 16 روز طول کشید.
پس از این مدت بود که کشتی این سینا وارد آب شد. آن هم به این شکل که یک افسر نیروی دریایی به همراه تعدادی از پرسنل با مسلسل و مهمات در کشتی بودند تا اگر احیانا عراقی ها جنگ را شروع کردند این ها هم از خودشان دفاع کنند. کشتی ابن سینا با پرچم ایران با اسکورت جنگنده های نیروی هوایی در آب به حرکت درآمد و از اروند رود عبور کرد و عراقی ها یک تیر هم نزدند. پس از این جریان فقط به استانداری خوزستان و اداره بندر اعتراض کردند . ما هم جواب دادیم ما در آب های خودمان حرکت کردیم و تجاوزی به شما نکردیم .از آن تاریخ کشتی ها بدون هیچ سانحه ای در اروندرود حرکت کردند. و دولت عراق مزاحمتی ایجاد نکرد.
سالور همچنین در خاطراتش می نویسد :
مدت ماموریت در خوزستان خیلی طول کشیده بود و می دانید که آب و هوای خوزستان تا چه اندازه گرم و طاقت فرساست . می بایست در گرمای 54 درجه بیشتر اوقات را در خارج از اداره بگذرانم. به علاوه وجود طوفان های شدید شن در این استان مرا خسته و فرسوده کرده بود و لازم بود یک نیروی تازه نفس و توانمندتری کارهای استان را دنبال کند.
از این رو به کرات تقاضای تغییر ماموریت را می نمودم . به خاطر این بود که پیشنهاد استانداری خراسان به من شد . استان خراسان جزو استان های بسیار خوب و پهناور بود و فعالیت های جدید زیادی را می توانستم در آن انجام دهم . در کار جدید شوق جدیدی را در انسان به وجود می آورد و می توانست به اندازه زیادی خستگی و فرسودگی جسمی و روحی مرا بکاهد. خصوصا وجود آستان قدس رضوی در این استان با توجه به اعتقادات مذهبی شدیدی که از قدیم در خانواده و خودم وجود داشت این اشتیاق را بیشتر می کرد و برای من سعادتی بود که بتوانم در این منطقه مقدس برای مردم منشا خدمتی باشم .
بنابراین پیشنهاد استانداری خراسان را قبول کردم ولی چرا نشد زیاد اطلاع ندارم . تا حدی که اطلاع پیدا کردم حسن زاهدی وزیر کشور در آن زمان ، می دانست که در آستانه عوض شدن است لذا برای خودش استانداری خراسان را درست کرد و به آنجا رفت !
مهندس سالور را به واسطه این نوع خاطراتش می توان منبع گسترده ای از اطلاعات دانست. وی در خاطراتش به اتفاقات متعددی که در خوزستان روی داده پرداخته است . از جمله این اتفاقات ربودن هواپیمای تهران به اهواز و پناهنده شدن مسافران به عراق است . وی در این باره می گوید : آنچه در زمان استانداری بنده در خوزستان منعکس شد ربودن یک هواپیمای مسافری بود که از تهران به مقصد اهواز و آبادان می آمد . در این هواپیما شهرام فرزند اشرف پهلوی هم بود. می دانید که او افسر نیروی دریایی بود و در پایگاه نیروی دریایی خارک مشغول کار بود. آنطور که خودش و مسافرین دیگر هواپیما بعدا گفته بودند در آنجا کسی او را معرفی نمی کند و به هر ترتیب عراقی ها او را نشناخته بودند . بنا به روایتی شایع شده بود که در هواپیما دو سه نفر رفته بودند تا تیمور بختیار را از بین ببرند . به هر حال هواپیما پس از 48 ساعت اجازه پرواز گرفت و با مسافران خود به ایران بازگشت.
بخش دیگری از خاطرات مهندس سالور مربوط می شود به اختلافات مرزی ایران و عراق . در آن زمان برنامه ای توسط دولت ارائه شده بود که بندر خرمشهر باید از بین برود ! اما سالور مخالف این طرح بود. وی در این باره در خاطراتش می نویسد : وقتی من به خوزستان رفتم صحبت می شد که بندر خرمشهر باید از بین برود. استدلال هم این بود که کشتیرانی در اروندرود برای ایران همیشه با مشکلاتی مواجه بوده و اگر دامنه اختلافات ایران و عراق بالا می گرفت استفاده از این بندر غیرممکن می شد. بر این اساس آن زمان عده ای فکر می کردند اگر بندر خرمشهر از بین برود ما علی الظاهر از این گرفتاری ها خلاص می شویم . در صورتی که من معتقد بودم با این اقدام حاکمیت ایران در اروندرود به خطر می افتد ضمن آنکه با تعطیل شدن فعالیت این بندر خسارات بسیاری از نظر اقتصادی به ما تحمیل می شد. پس با این طرح مخالفت کردم.
منبع : نشریه راوی خوزستان