شوشان / مرتضی آژند
با یک ساعت تاخیر که دیگر جزئی از فرهنگ ما شده، با هماهنگی ستاد بازسازی عتبات خوزستان ساعت 8 و 33 دقیقه به همراه گروه خبرنگارن در هوای نسبتا گرم و شرجی اهواز با یک ون سفید رنگ به سمت چذابه حرکت کردیم، شهر در ترافیک و خوابیدگی صبحگاهی فرو رفته و تنها در ترمینال سه راه خرمشهر و خروجی شهر صدای راننده هایی که چذابه را فریاد می زنند به گوش می رسید و مسافرانی که به صورت پراکنده دیده می شدند.
در خروجی اهواز به سمت حمیدیه در دست راست جاده تعدادی موکب وجود دارد که خادمان آن تازه دارند از خواب بیدار می شوند و مقدمات یک روز دیگر را فراهم می کنند، جاده تقریبا خلوت است و به جز ماشین ما، تک ماشین های دیگری نیز در مسیر دیده می شوند. در جاده ای که اطرافش را زمین های خاکی با تک درختچه هایی گرفته و تاچشم کار می کند همین است، یک جاده خسته و غریب و پر از چاله و چوله.
حدود 20 کیلومتر از اهواز دور شدیم، دو طرف جاده را حالا قبرستانی به طول یکی دو کیلومتر تشکیل داده و یک نفر سرگردان در میان قبرستان در حال حرکت است، آنقدر قبرستان به جاده نزدیک است که اگر از راننده غفلتی سر بزند احتمالا همین مکان آرامگاه ابدی مان باشد، اینجا قبرستان سید هادی است.
در ورودی حمیدیه سه - چهار موکب دیده می شود که هیزم های خاموش شده از دیشب را دوباره روشن می کنند و به مسافرین چایی می دهند، حمیدیه شهری است با چند خیابان و بافت غیر همساز قدیم و جدید به همراه فضای سبز مرده و تک درخت هایی که شادابی را هدیه نمی دهند.
در خروجی حمیدیه نیز چند موکب خلوت وجود دارد که در انتهای یکی از آنها پسر بچه ای کوچک اندام نشسته و کتابی را ورق می زند شاید هم در حال نوشتن مشق های مدرسه اش باشد، در فاصله چند کیلومتری حمیدیه به شهر کوت سید نعیم می رسیم با چشم به هم زدنی از این شهر کوچک که ظاهرا کارکرد کشاورزی (سبزیجات) دارد عبور می کنیم، در مزرعه ی بیرون از شهر مردانی را دیدم که در حال برداشت کاهو بودند.
به سمت سوسنگرد در حرکتیم، در یک جاده باریک که از دشتی خشک و مرده به رنگ کسی که مریض است و رنگش به زردی می زند عبور می کند، همراه با بوته های خار سبز رنگی که یکنواختی محیط را می شکند. جلو تر و در فاصله چند متری از جاده قطعه های سبز رنگی دیده می شود، احتمالا برنج کاری باشند؛ چنین بویی به مشام می رسد.
همانند سرعت گذشت ساعت، از شهرها و روستاهای کنار جاده می گذریم، در روستای جلالیه موکبی بود که یک جوان با پیراهن مشکی و شلواری به رنگ خاک در حال جارو کردن آن بود، اولین تابلوی فاصله تا شهرهای نجف و کربلا در این نقطه نصب شده است.
از سوسنگرد گذشتیم و وارد جاده بستان و چذابه شدیم، جاده ای تقریبا خلوت که مسیر برگشت آن شلوغ تر است. در اطراف جاده چیز جدیدی چشم ها را نوازش نمی کند، اگر از ابتدای سفر تا به اینجا خواب هم باشی چیزی را از دست ندادی.
ساعت از 10 گذشته و به 20 کیلومتری بستان و 50 کیلومتری چذابه رسیدیم، جاده در درست تعمیر است و ماشین آلات احداث و تعمیر جاده ها به دلیل شلوغی مسیر در این ایام از کار دست کشیده و در سمت راست جاده پارک کرده اند.
در ورودی جاده بسطان ماشین های اورژانس، پلیس و .. نیز دیده می شوند، روی تابلو زده است، بستان 10 و نجف 410 کیلومتر. جاده بستان عرض بیشتری دارد، خط کشی شده و گویا تازه آسفالت شده است. اطراف آن را نیز زمین های کشاورزی گرفته که قبلا محصول آنها را برداشت کرده اند و بوته های بلندی که به نی زار شبیه است و با وزش باد این ور و آن ور می روند.
در بستان بیشتر بنرها و پارچه نوشته ها با مضامین عاشورایی و اربعین به چشم می آید، وارد جاده چذابه شدیم و از یک پل باریک که زیر آن رودخانه است و تنها یک ماشین می تواند از آن عبور کند به سمت بازارچه مرزی چذابه به راه افتادیم. در 30 کیلومتری چذابه موکب ها که در دست چپ ما قرار دارند رونق بهتری دارند. گویا جاده منتهی به چذابه از دل بیایانی خشک و سخت تر عبور می کند، بر هر تیر چراغ برق نیز بنرهایی 2 تا 3 متری به مناسبت اربعین نصب شده و تابلوهای زرد رنگ کوچکی که خطر انفجار مین بازمانده از جنگ تحمیلی را هشدار می دهند. اینجا در هر چند متری نیز یک سرباز با اسلحه قدم می زند.
10 کیلومتری چذابه تپه های خاک و ماسه به فراوانی دیده می شود، معلوم نیست اگر بادی بوزد چه گرد و خاکی بلند می شود. وارد جاده مخصوص ماشین های دولتی و مواکب شده ایم، یک جاده خاکی که تپه های اطرافش را سیاهی کمرنگی گرفته است، حتما تپه های شن و ماسه را مالچ پاشی کرده اند. بیل های مکانیکی در اطراف ماسه ها را جا به جا می کنند، معلوم نست با این حجم انبوه از ماسه چه برنامه ای در سر دارند.
با فاصله و در دل تپه های قد کوتاه ماشین مالچ پاشی دیده می شود که قیر سیاه را با فشار همانند آبی که پمپاژ شود و از لوله ای باریک بیرون بیاید بر روی زمین زرد می ریزند.
به پارکینگ ماشین های دولتی و مواکب رسیدیم همان شروع مواکب تا نقطه صفر مرزی. اتوبوس های خط واحد مردم را از پارکینگ و عده ای را که ماشین هایشان به دلیل گرانی پارکینگ در اطراف جاده زدند را به ورودی مواکب می رسانند، جایی که 2 کیلومتر موکب در سمت راست و چپ بخشی از جاده مستقر است، یک مسیر عبور برای وسایل نقلیه ای که لازم است تردد داشته باشند و زواری که می خواهند تا پایانه خروج را با تاکسی بروند هم وجود دارد.
از اهواز تا رسیدن به چذابه 150 موکب را پشت سر گذاشتیم. از نقطه شروع مواکب تا خروج از مرز نیز 265 موکب جاه نمایی شده است، بر طبق آماری که راهنما می گوید تا این لحظه 361 هزار نفر از مرز چذابه به عراق اعزام شدند و از این تعداد 82 هزار نفر برگشتند.
اولین موکب ها که در دست راست قرار گرفتند بیشتر نقش استراحت گاه و اطراق اولیه را دارند با این وجود، زوار از آنها عبور می کنند و به مواکب بعدی می رسند، در جلوی یکی از موکب ها جوانی چهارشانه بر روزی زمین نشسته است و کفش ها را واکس می زند، از شلوار سیاه شده به رنگ واکس می توان متوجه شد که چند روزی است این کار را انجام می دهد.
جلوتر فضا متفاوت تر شده، بوی گلاب و صداهای بلند مداحی در فضا پیچیده است، اینجا جای دیگری است. در اینجا هر نوع غذایی طبخ می شود و نوشیدنی های مختلفی نیز وجود دارد، مواکبی که به اصرار می خواهند تو را مهمان کنند، حتی ماساژت هم می دهند.
یک نفر میانسال بر روی ویلچر به سمت مرز می رود، یک گروه نیز در حال برگشت اند و چهره شان، خستگی را نشان می دهد، تردد از میان مواکب سخت است، هر کسی به نحوی می خواهد برای خوردن به تو چیزی بدهد. یک ماشین تانکر دار آب های سطحی را جمع آوری می کند و تعدادی نقشه راه های کربلا را به زوار می دهند. به هر موکبی که می رسیم در کنار پذیرایی که می کنند خدمات خاصی را نیز می دهند، خدمات پزشکی، بانکی و هر چیزی که لازم باشد.
چند قدم جلوتر بر حجم جمعیت افزوده می شود، برخی در حال استراحت هستند، یک عده در صف غذا و عده ای در حال تردد، یک نفر چند بسته غذا را در صندوق ماشین می گذارد و در یک موکب نیز بانوان در حال پخت نان هستند.
هر فاصله ای که بین موکب ها افتاده است، دست فروش ها آنجا بساط کردند و یکنواختی محیط را به هم زدند، همه چیز نیز در بساط آنها یافت می شود؛ فروش ساعت، چادر، کوله پشتی، زیور آلات، اسباب بازی، حوله، دمپایی و ...
اینجا تنها رنگ سیاه حرف می زند با یک حجم عجیب صدا که در فضا پیچیده است، یک گروه از دختران کم سن و سال در حال برگشت اند درست در جلوی موکبی که در یک فضای چند متری تمثیل واقعه کربلا را نمایش داده است.
ساعت یک ربع مانده به 12 هوا رو به گرمی می رود، یک نفر بر روی زمین بدون حرکت نشسته و سینی شربت را بر سر خود گذاشته است تا زوار که با عجله عبور می کنند استفاده کنند، دیگری نیز میدان داری می کند و پرچم قرمز بزرگی را در هوا می چرخاند.
به ظاهر که جمعیت بانوان در چذابه بیشتر است و گروه گروه در حال رفت و آمدند، یک زن میانسال با وجود آنکه چمدان های سنگین را به زور بر روی زمین می کشاند قدم های بلندی بر می دارد.
یک جفت هواساز شبیه به کولرهای آبی در مسیر است که برای چند ثانیه مسیر را خنک می کنند و از آن قطرهای آب با بوی گلاب بیرون می آید، همه دوست دارند بیشتر از چند لحظه در اینجا توقف کنند. موکب دیگری که برای ناهار کباب می دهد صف شلوغی را تشکیل داده است، مسئولش می گوید برای هر ناهار 210 کیلو جوجه، کباب می شود. در موکب دیگری نیز موذن اذان می گوید و نماز جماعت بر پا شده.
از راه بندها و ایستگاه های بازرسی برای رسیدن به پایانه مرزی چذابه گذشتیم و وارد پایانه شدیم، اینجا مسئولینی که برای بررسی وضعیت تردد زائرین آمدند در دسترس هستند، پایانه سیستم های خنک کننده خوبی دارد و در آن نسبت به فضای موکب ها یک سکوت برقرار است. آمار تردد روزانه متفاوت است از روزی بالغ بر 26 هزار تا 3 و 4 هزار زوار از این پایانه به کشور عراق می روند، ظاهرا که امروز روز آرام پایانه است. هر چند در مواکب جمعیت زیادی بوده اما خروجی به سمت عراق با آن تناسبی ندارد، احتمالا یک عده تنها تا لب مرز و مواکب می آیند و بر می گردند.
گیت بازرسی دیگری را رد می کنیم و به نقطه صفر مرزی می رسیم، اجازه جلو رفتن را دیگر نمی دهند، در آن سوی آخرین راه بند، برای ورود به خاک عراق اتوبوس هایی پارک شده که زوار را جا به جا می کنند و پرچم های بلندی که در دو طرف جاده بر افراشته اند.
چذابه همه چیز را برای زائرین فراهم کرده است، اما اسراف هایی هم می شود، اکثر سطل زباله ها از غذاهای دست نخورده پر شده و در ساعت، خالی و پر می شوند، ظروف غذایی که تنها یک قاشق از آنها خورده شده و میوه هایی که فقط با یه گاز زخمی شدند. نیروهای خدماتی نیز به خبرنگارن می گفتند:" که به مردم بگویید رعایت کنند و این همه آشغال نریزند، هوای ما را هم داشته باشند".
غروب بر جمعیت اضافه شده، گروهی شعار گویانه و گروهی سیاه پوش که شالی سبز بر گردن دارند برای خروج از مرز به سمت پایانه می روند، ظاهرا از دزفول آمدند. در قسمتی دیگر تعزیه برقرار است و همه را متاثر کرده و گروهی نیز با پای برهنه در حال عبور هستند.
هواساز هنوز مشتری های زیادی دارد، "اینجا چذابه ؛ در آستانه اربعین حسینی، از هر سن و سال و گروهی آدمی وجود دارد".