شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۸۱۶۷۱
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۴
چنگیز جلیلوند از علاقه‌اش به معلمی تاریخ و جغرافی و هتلداری و چگونگی دوبلور شدنش گفت تا روزی که سرانجام بعد از چند دهه به تئاتر بازگشت؛ نقشی که باعث شد از آلزایمر و فراموشی بیشتر بترسد.

خبرگزاری ایلنا: چنگیز جلیلوند (دوبلور و بازیگر) که این روزها در نمایش «پدر» به کارگردانی محمود زنده‌نام بازی می‌کند؛ دوبلور نقش‌های ماندگاری از پل نیومن، مارلون براندو، هریسون فورد، رابرت دنیرو و بسیاری از شخصیت‌های محبوب و شناخته شده سینماست که بعد از چند دهه دوباره به تئاتر بازگشته است. جلیلوند در طول بیست سال پس از انقلاب اسلامی نزدیک به 600 نقش را در فیلم‌های مختلف دوبله کرده است. او در نمایش «پدر» نقش پدری مبتلا به آلزایمر را بازی می‌کند که به تدریج بیماری‌اش بیشتر می‌شود تا نام خود را هم از خاطر ببرد.
 
چنگیز جلیلوند: هیولای دوبلاژ مرا بلعید

چنگیز جلیلوند درباره راهی که در این سال‌ها طی کرد تا به تئاتر رسید، به ایلنا گفت: من در زمان نوجوانی با تئاتر وارد کار هنری شدم. دلم هم می‌خواست در تئاتر ماندگار شوم اما متاسفانه به خاطر پایین بودن سطح کیفی تئاتر در آن زمان که با کنسرت‌ها و پیش‌پرده‌خوانی‌هایی مخلوط شده بود، از این هنر دور شدم. روز به روز از ارزش تئاتر کم می‌شد و کار به جایی رسید که دیگر نمی‌دانستیم چه اسمی رویش بگذاریم؛ بالاخره هم آن تئاتری که ما انتظارش را داشتیم، نابود شد.

این دوبلور یادآور شد: من دنبال کارهای هنری بودم و از سویی دوست داشتم دبیر تاریخ و جغرافی شوم تا بتوانم نطق کنم و برای بچه‌ها جوری در کلاس صحبت کنم که درس را به خوبی متوجه شوند. دنبال کاری بودم که بتوانم ناطق خوبی باشم و فکر می‌کنم تاریخ و جغرافی خیلی به من کمک کرد که بتوانم این کار را بکنم. سال دوم دانشکده علوم بودم که متاسفانه دانشگاه را رها کردم و هیولای دوبلاژ؛ مرا بلعید.

جلیلوند با بیان اینکه «عقده دانشگاه همیشه با من بود» گفت: با خودم می‌گفتم که حالا خیلی خوب می‌توانم از پس نقش‌هایی که به من محول شده بربیایم ولی همیشه این ضعف در من وجود داشت که مدرک دانشگاهی ندارم. به جز دو دیپلم ادبی و طبیعی مدرک دیگری نداشتم و این مرا خیلی آزار می‌داد؛ تا اینکه بالاخره موقعیت طوری شد که به خاطر فرزندانم که خارج از ایران زندگی می‌کردند از مملکت بروم. آنجا تنها چیزی که مرا مجذوب خود کرد محیط کالج بود. کم‌کم همان‌طور که به سمت دوبلاژ کشیده شدم به سمت کالج و درس هم رفتم.

او ادامه داد: یک رستورانی داشتیم که استادان بزرگ دانشگاه به آنجا می‌آمدند و غذا می‌خوردند. من با اینها آشنا شدم و متوجه موقعیت من شدند چون روی دیوار رستوران حدود 50-60 پوستر از عکس آرتیست‌های سینما وجود داشت و اسم فیلم‌هایی که من در آنها صداپیشگی کرده بودم هم روی آنها بود. من گفتم که به زبان فارسی گوینده این شخصیت‌ها هستم. این موضوع برایشان خیلی شنیدنی بود که چطور مثلا مارلون براندو یا شان کانری را به ایرانی حرف زده‌ام. همین اتفاق یک دوستی صمیمی و ارتباط جالبی بین ما به وجود آورد. خلاصه واقعیت را به آنها گفتم که دوبلور بودم اما درس نخوانده‌ام. گفتند اینجا محیط دانشجویی است و می‌توانی درس بخوانی.

جلیلوند یادآور شد: دانشگاهی نزدیک شهر دالاس آمریکا بود که حدود 15 هزار دانشجو داشت؛ البته زمانی که ما به آنجا رفتیم دقیقا دوره‌ای بود که به ایرانی‌ها نگاه بدی داشتند. خیلی اذیتمان کردند. کسی به رستوران‌مان نمی‌آمد چون بعد از انقلاب بود و می‌گفتند اینجا برای ایرانی‌هاست. با بدبختی توانستیم آنجا زندگی کنیم تا بچه‌ها به سروسامان رسیدند. خودم هم بعد از چندین سال مدرک مدیریت بازرگانی را از دانشگاه گرفتم.

این دوبلور پیشکسوت با بیان اینکه وقتی مدرک را گرفتم دوباره هوس کردم به ایران برگردم، گفت: حدود 10 سال دورخیز کردم تا توانستم بالاخره به ایران برگردم. البته با ایده دیگری نه اینکه به تئاتر و هنر برگردم چون من تخصصم در رستوران و هتلداری است و تز دانشگاهی‌ام را در همین زمینه نوشته بودم. می‌خواستم این کار را بکنم اما از بدشانسی من تقریبا همان 12 سال پیش دولت عوض شد و حال و هوایی که من نسبت به آن داشتم هم به هم ریخت. بالاخره دوباره دوبله مرا بلعید و به سمتش کشیده شدم به طوری که در این چند سال حدود 600-700 فیلم بزرگ را صحبت کردم.

جلیلوند گفت: اما برگشت من به تئاتر خیلی تعجب‌آور است. هنوز خودم باور نمی‌کنم که دارم این نقش را بازی می‌کنم شاید دچار همان فراموشی کاراکتر نمایشی‌ام شده باشم! باید این را بگویم که در این سال‌ها از من برای بازی در تئاتر زیاد دعوت می‌شد اول که به هیچ شکلی وقت نداشتم درضمن دستمزدی که پیشنهاد می‌دادند برای این همه وقت صرف کردن بسیار پایین بود و مورد سوم اینکه مدام دلهره این را داشتم که چطور می‌توانم اینها را حفظ کنم چون به هر حال سن و سالی از من گذشته است؛ اگر جوان بودم شاید راحت‌تر قبول می‌کردم اما در سن هفتادوچند سالگی دیالوگ‌های طولانی و شبیه هم را حفظ کردن خیلی سخت است به خصوص در این نمایشنامه که کار مشکلی بود.

او ادامه داد: وقتی به نمایش «پدر» دعوت شدم گفتم اجازه بدهید کمی فکر کنم تا ببینم می‌توانم جواب مثبت بدهم یا نه. خوشبختانه سه نفری که آمدند و با من تماس گرفتند خانم ساناز فلاح‌فرد، محمود زنده‌نام و امید پیرآینده تهیه‌کننده کار بودند. هر سه نفر به قدری به من انرژی مثبت داده‌اند که گفتم بگذارید واقعا کمی بیشتر فکر کنم و سناریو را بخوانم. متن را خواندم و چند روز گذشت. مدام فکر کردم و بالاخره گفتم نه من اینکاره نمی‌شوم بگذارمش کنار.

جلیلوند با اشاره به اینکه «نمی‌دانم چه انگیزه و چه انرژی مثبتی گرفتم که گفتم خیلی‌خب این همکاری را انجام می‌دهم» گفت: غافل از اینکه به مدت 30-40 جلسه باید هر روز در این ترافیک به محل تمرین بروم و بدون اینکه بتوانم متن را حفظ کنم تمرین‌ها را انجام دهم. حتی در لحظه‌های آخر همه متن را حفظ نکرده بودم و دوستان به من می‌گفتند روز آخر همه چیز معلوم می‌شود و ناگهان متوجه می‌شوی که همه را حفظ هستی اما نگران بودم.

بازیگر نمایش «پدر» با بیان اینکه «به خاطر این رل دچار آشفتگی و پیچیدگی شده بودم» گفت: گفتم نکند واقعا خودم هم آلزایمر گرفته‌ام و خبر ندارم. به هر حال قبول کردم و شروع به کار کردیم. شب اول با دلهره بسیار روی صحنه رفتم اما شب‌های بعدی این دلهره بسیار کمتر شد. برداشتی که از این نمایشنامه کردم این بود که واقعا به خودم بیایم نکند من هم واقعا آلزایمر بگیرم. این متن هشداری برای من بود که حواسم را جمع کنم و بیشتر جدول حل کنم و کارهای فکری بیشتر انجام دهم! خیلی خوشحالم که این فرصت به من دست داد تا این ری‌اکشن را در خودم احساس کنم.

جلیلوند با اشاره به داستان این نمایش گفت: احساس می‌کنم بیشتر پدر و مادرهای ما دچار این مساله خواهند شد حالا یکی زودتر و یکی دیرتر. اما فراموشی گریبانگیر خیلی‌ها خواهد شد. این نمایش در 40-50 سال عمر فعالیت هنری‌ام جای ویژه‌ای دارد. خیلی جرات کردم که این کار را قبول کردم. چون دست‌کم یکسال وقت و تمرین و آگاهی و مطالعه نیاز داشت تا بتوانم از پس چنین نقشی بربیایم. چون از ابتدا تا آخر دچار آشفتگی است؛ دو نقش اینجا ایفا می‌کنم یکی نقش پدری که دچار آلزایمر شده و دیگری نقش خودم را که احساس می‌کنم من هم انگار در حال آلزایمر گرفتن هستم.

هرچند جلیلوند دیالوگ ماندگار فیلم «جدایی نادر از سیمین» درباره آلزایمر پدر خانواده را به یاد نداشت اما با بیان اینکه جدایی فیلم بسیار خوبی بود، گفت: در بین فیلم‌های ایرانی آن را بسیار پسندیدم هرچند فیلم ایرانی بسیار کم می‌بینم.

او با اشاره به تماشای فیلم‌های مختلف گفت: به اقتضای کارم فیلم خارجی بسیار زیاد می‌بینم اما فیلم دیدن جزو تفریحاتم نیست. وقتی می‌روم فیلمی ببینم برای تفریح نیست؛ می‌خواهم بدانم بازیگرها چطور بازی کردند، چه سوژه‌ای دارد، چه تفاوتی با سی سال پیش دارد و چقدر از فیلم‌هایی که من دوبله می‌کنم دورند یا نزدیک. اینکه بگویند فلان بازیگر بازی کرده و محشر است مرا به سینما نمی‌تواند بکشاند.

این دوبلور پیشکسوت با اشاره به نقش مهم صدا و بیان در تئاتر گفت: من اصلا از نظر گویش برای این نمایش دچار اشکال نشدم. می‌دانستم چه صدایی انتخاب کنم و آن صدا را یکدست نگه دارم. اگر کارگردان می‌گفت «تیپ» دیگری برای این نقش بگیر و جور دیگری صحبت کن باید در اختیار ایشان قرار می‌گرفتم تا راضی شود اما خودم وقتی نمایشنامه را خواندم چندبار صدایم را در سطوح مختلف بالا و پایین ضبط کردم؛ که تیپ، نوع، خش، گرفتگی، خشونتش و محبوبیتش چقدر می‌تواند به این کاراکتر کمک کند.

جلیلوند ادامه داد: بارها صدایم را ضبط کردم، گوش دادم و بالاخره خودم کم‌کم آنچه خوب بود را پیدا کردم. شاید چنین رلی را تاکنون حرف نزده باشم. البته فیلمی را حدود 12 سال پیش صحبت کرده بودم که دچار افسردگی و پیچیدگی روحی شده بود؛ فیلمی که اسکار را هم گرفت. آن را خیلی دوست داشتم. هرچه فکر کردم آن نقش را در چه تیپی گفتم به خاطر نیاوردم البته آن شخصیت پسر جوانی بود؛ دست و پایش هم از کار افتاده بود و با شست پایش نقاشی می‌کرد. آن تنها کاراکتری بود که متفاوت از دیگران حرف می‌زد؛ فکر می‌کرد و حرف می‌زد.

او با بیان اینکه «کاراکتری که برایش ایفای نقش می‌کنم هر صحنه‌ای که می‌رود لحنش متفاوت‌تر می‌شود» گفت: نقش پدر در این نمایش تا جایی پیش می‌رود که دیگر مرگ را به چشم می‌بیند. یعنی تنهایی آنقدر به او فشار می‌آورد که دیگر حتی نام خودش را هم یادش نمی‌آید. همه‌اش دچار لکنت است، کسی را نمی‌شناسد و نمی‌داند کجاست. این رل بسیار پیچیده است و اگر یک لحظه بخواهی غفلت کنی از نقش درمی‌آیی؛ اما خوشبختانه چون صدایی انتخاب کرده بودم که حواسم به آن بود؛ این صدا نمی‌گذاشت که من از کار و تیپ خودم که داشتم اجرا می‌کردم، منحرف شوم.

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار