امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان – لفته منصوری : دیروز جمعه 13 بهمن فرصت مغتنمی که بهاتفاق اعضای خانواده به دامن زاگرس پناه ببریم. کوه 2700 متری «تاراز» آخرین نقطهی کوهستانی خوزستان در مرز استان چهارمحال و بختیاری در 130 کیلومتری شمال شرق مسجدسلیمان واقع است. برف نرم و سبک چون حریر سپید و نازکی کوههای این منطقه را پوشانده است. نوک سنگهایی که از میان برف سر برون آوردند، چون انگشتان برهنهی پای انسانی که از جوراب سوراخ بیرون زدند، عمق فقر و نیاز تاراز به برف را مینمایاند. سخاوت زاگرس در تاراز همین مقدار است، بیش از این امکان پوشاندن کل بدن کوهستان که دیگر چیزی جز پوست و استخوان از آن نمانده را ندارد. اما برای من اهوازی این موهبت؛ بیبدیل، شوقانگیز، خاطره ساز، نشاطآور و آرامشبخش است که با 5 ساعت رانندگی انگار «اقلیم» در خوزستان عوض میکنم. از دنیای «خاکآلود» و عذابآور اهواز به دنیای سرد و سپید تاراز اندیکا پا میگذارم.
صدای ترک خوردن پوشش نرم و سفید
بدنِ سنگها، پرتاب کردن گلولههای برفی به همدیگر، سرسره بازی با تیوپ و فرش خودرو
(اینیکی از ابتکارات نوع اهوازی است که در هیچ نقطه از جهان برفی نظیر ندارد!) و ساختن
آدمهای برفی چاق و لاغر، کوتاه و بلند، خوشقیافه و بدقیافه، با سرهای کوچک و بیمغز
که بدن برفی یارای تحمل شان را داشته باشد! با شال و کلاه پشمی و دکمههای از سنگ که
در میان لباس سفید دیده شود و چشم، گوش، دماغ و دهان همگی از سنگ که شبه انسانی را،
اما برفی نشان دهد! و دستهایی از چوب خشک که هیچ عملی از آنها برنمیآید! معرکه
است! شوقانگیز است! حرف ندارد!
اما این دستساختههای خود، آراسته
و پیراسته به ما زُل زدهاند و ما باعجله وصفناپذیری قبل از آنکه ناپدید شوند و در
زمین ذوبشده و نیست و نابود گردند؛ با آنها عکس میگیریم و به خیال خود به حضور هرچند
موقت این آفریدههای خود در تجربه زندگی اهوازیمان استمرار ببخشیم. برخی از مردم،
آدمبرفیهای خود را روی کاپوت ماشینها ساختهاند و در برگشت به اهواز آزمندانه از
پشت شیشه به آنها نگاه میکنند که تا کجای این مسیر گرم و پیچدرپیچ ناپدید شوند؟!
بهراستی مصداق نظریهی جامعه
کوتاهمدت ایرانی محمدعلی همایون کاتوزیان جامعهشناس ایرانی و مدرس دانشگاه آکسفورد
همین آدمبرفیهای ماست. جامعهای که پیوسته در معرض این خطر قرار دارد که هوی و هوس
«کوتاهمدت» با کلنگ به جانش افتد و او را ویران کند. جامعهی خوزستانی دچار این سندرم
خطرناک شده است. جامعهای که در آن تغییرات انباشتی دراز مدت، ازجمله انباشت درازمدت
مالکیت، ثروت، سرمایه و نهادهای اجتماعی و خصوصی، حتی نهادهای آموزشی بسیار دشوار شده
است. آرزوهای مردم کوتاهمدت و برای تأمین حداقل زندگی است. اشتغال، تحصیل، ازدواج،
خرید خانه و ماشین و اخیراً سلامت که به یُمن سیاستهای غلط مسئولان در معرض خطر جدی
قرارگرفته است. فردای فرزندان و آیندگان دیده نمیشود؛ آرزوهای بلند چون آدمبرفی سریع
آب میشوند و این نشانهی اضمحلال جامعه است.
پانویس یادداشت:
اهوازی پس از 5 ساعت رانندگی و دیدن برف سر از پا نمیشناسد؛ اما او دو ساعت بیشتر نمیتواند در تاراز دوام یابد. به خاطر اینکه هیچگونه امکانات رفاهی در این منطقه وجود ندارد. جادهی خطرناک و با پیچهای تندوتیز و بدون علائم راهنمایی کافی، نزدیکترین پمپبنزین با فاصله 40 کیلومتر تا تاراز، نبودن آب و از همه مهمتر توالت، ترافیک صدها خودرو بدون حضور مؤثر پلیس راهنمایی و رانندگی، گاه فقط برای یک خودرو که کنار جاده بد پارک شده و یا جوانانی که با سیستم صوتی قوی «ترانه دختر بندری» گذاشته و جاده را با رقص بندری، بند آوردند یا خودرو واژگون شدهای که مورد تماشای خودروهای عبوری واقعشده، ساعتها وقت مردم در برگشت به اهواز را تلفکرده است؛ و من نمیدانم مسئولان را به چه ویژگی که دارند مورد خطاب قرار دهم که زنان و دختران مردم، آفتابه به دست زیر کالورت بتونی جاده و پشت تختهسنگها برای قضای حاجت بروند! یا که صف طولانی برای تنها دستشویی کثیف پمپبنزین تشکیل شود. یا دستشوییهای پر از کثافت پایگاه هلالاحمر که یا لولههای آنها شیر ندارند یا آب ندارند. نمیدانم غیرتی و شرفی باقیمانده که بهواسطهی آن، مورد خطاب و عتابشان قرار دهم یا نومیدانه به این جملهی رحیمپور ازغدی بسنده کنم: «35 سال است مسئولین جمهوری اسلامی میخواهند این نظام را سرنگون کنند، اما ملت نمیگذارند!«