شوشان - علی میلاسی:
تعطیلی برای گرد و غبار، تعطیلی برای شرجی، تعطیلی برای آلودگی، تعطیلی برای خشکسالی،تعطیلی برای بی بقی ،تعطیلی برای بی آبی ،تعطیلی برای جشن، تعطیلی برای ولادت، تعطیلی برای شهادت، تعطیلی برای استقبال و تعطیلی برای ....، سادهترین، کوتاهترین، ارزانترین و کم زحمتترین کار چندین سالهی دولت و حکومت برای مقابله با مشکلهای جامعهی ماست. هنری که در سی سال گذشته، چنان تکراری و آشنا شده، که اگر برای تعطیلی مشکلی و مناسبتی دیر اطلاع داده شود، آن مسوول، به کمکاری و بی مسوولیتی متهم و اگر زودتر اطلاع رسانی کند، جزو افتخارات و مسوولیتپذیری آن مدیر به حساب میآید.
مثلن؛ وقتی برای مقابله با پدیده ریزگردهای 24 بهمن، مدیریت بحران استان، 23 بهمنخبر تعطیلی مدارس، دانشگاهها و ادارهها را برای 24 بهمنداده بود، منتظر تشویق و ستایش خود، برای پیشی گرفتن از هواشناسی و آموزش و پرورش ماند.
خیلی سخت نیست که بخواهیم برای این تعطیلی های آشنا و خودخواسته، کنکاش کنیم. زیرا کم کاری، تنبلی، تعطیلی، راحت طلبی و مصرف گرایی، تولید و محصولش، فقیری، بیماری، نداری و ناتوانی است.
وقتی جامعه ی امروز ما پر از کمبود،نیاز،نداری،بیماری و ناتوانیست، باید ریشه و علت را در همین تفکر تعطیلی و اندیشهی شعارزدگیها دید. دردآورتر هم این است که، هنوز هم نمیخواهیم بدانیم؛ وقتی خانواده، جامعه و کشوری یک روز تعطیل می شود، نان و کار و تولید و علم و آینده نیز، کم و نیست و نابود میشود.
اگر هم بخواهیم به عقب برگردیم و بدانیم که چرا سرزمین متمدن، سختکوش و ثروتمند ایران به جامعهی راحت طلب، تنبل، مصرفگرا و خاک سرای،امروزی رسیده و به دنبال فرار از کار و خوشحال از بیکاری است. مجالی برای پرداختن به آن و یافتن جواب، در این نوشته نیست و پاسخ را در این حکایت تاریخی ببینیم.
«شیخی وارد شهری شد و سراغ مسجد را گرفت،به او گفتند: که در این شهر مسجدی وجود ندارد!
شیخ گفت: مگر شما خداپرست نیستید؟
گفتند: آری هستیم.
پرسید: مگر عبادت خدا را بجا نمی آورید؟ گفتند آری خدا را عبادت میکنیم شیخ گفت: اگر مسجد و یا عبادت گاهی ندارید پس چگونه خداوند را عبادت میکنید؟
شخصی به وی گفت فردا صبح به میدان شهر بیا تا به تو نشان دهم چگونه خدا را عبادت می کنیم.
شیخ فردا صبح اول وقت به میدان شهر رفت و آن شخص او را با خود به محل کارش برد و مشغول کار شد و از شیخ نیز خواست که به او کمک کند.
شیخ از آنجا که به کار کردن عادت نداشت خیلی زود خسته شد و دست از کار کشید و به کناری نشست.
هنگام ناهار که شد مرد مقدار کمی به او غذا داد و خود نیز مشغول خوردن غذا شد. شیخ گفت: که این مقدار غذا خیلی کم است و را سیر نمیکند. مرد پاسخ داد : چون تو خیلی زود خسته شدی و کاری انجام ندادی همین مقدار غذا بیشتر به تو تعلق نمیگیرد و پس از خوردن ناهار و کمی استراحت دوباره مشغول به کار شد و در غروب هم دست از کار کشید و یک سکه به شیخ داد و گفت: دستمزد یک روز کار ۱۵ سکه است چون تو خیلی کم کار کردی یک سکه بیشتر حق تو نیست و سپس شیخ و آن مرد به سمت میدان شهر حرکت کردند.
در میدان شهر که تعدادی از مردم نیز جمع بودند شیخ پرسید: پس عبادت خداوند چه شد؟
آن مرد به او پاسخ داد: ما کار کردن را عبادت خداوند میدانیم بنابراین سعی میکنیم کار خود را به بهترین شکل انجام دهیم. مثلا شخصی که بنا است و کارش ساختن خانه برای مردم است چون کارش را عبادت میداند سعی میکند این کار را به بهترین شکل انجام دهد و یا کسی که شغلش خرید و فروش است تلاش میکند که بهترین اجناس را به مردم بفروشد و خلاصه هرکس به بهترین شکل کار خودش را انجام میدهد.
شیخ فریاد کشید: پس جهان آخرت چه؟ شما برای ثواب و آن دنیای خود چه میکنید؟
شخصی که اتفاقا فرد فاضل و دانشمندی هم نبود و کسی بود مانند بقیه مردم در پاسخ به شیخ گفت:
تو خود کار این دنیایت را به درستی و خوبی انجام نمیدهی، آن وقت ادعای جهان آخرت و دنیایی دیگر را داری؟
و این طور بود که آن شیخ سرافکنده و شرمسار آن شهر و دیار را ترک کرد و دیگر هیچ وقت به آنجا برنگشت.
و چه زیبا گفت آن معلم اخلاق سعدی شیرین سخن:
عبادت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست»
اینو از کجا گرفتی؟ تهمت نزن آقای مثلا نویسنده و تحلیل گر.!!!!!!