امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - محمد مالی :
«ایران دیگر یتیم نیست»، این جمله اما که ناباورانه توی صورت مخاطب
پرتاب می شود شاید آخرین سکانس فیلم «یتیم خانه ایران» اثر «ابوالقاسم طالبی» باشد.
و فیلم ناگهان در جایی که اگر در سینما بوده و چشم به پرده نقره ای دوخته اید یا در
خانه و پای گیرنده نشسته اید و دست به کنترل تی وی دارید تا زنگ پایان این ماراتُن
سینمایی را به صدا درآورید؛ آغاز می شود، دقیقاً در نقطه ای که پایان می گیرد. در حالی
که سرباز انگلیسیِ متجاوز دستگیر و تحقیر می شود.
شوربختانه من اما و بسیاری از هم نسلانم، از قافله حضور در حماسه سومین روز خرداد سال 1361 وامانده ایم، اما این سلبِ حضورِ ناخواسته نمی تواند و نخواهد توانست ما را از فهم آنچه بر گُردان تکاوران نیروی دریایی ارتش به فرماندهی «هوشنگ صمدی»، گردان دژ خرمشهر به فرماندهی «علی قمری»، دانشجویان دانشگاه افسری امام علی به فرماندهی «حسین حسنی سعدی» و نیروهای سپاه خرمشهر به همراهی «محمد جهان آرا» در 35 روز جنگ خانه به خانه با یک ارتش چند ملیّتی و مجهز باز بدارد. حتی 578 روز بعد از این مقاومتِ محلّی وقتی عزمی ملّی پدیدار می شود و «صیاد شیرازی» و «محسن رضایی» گرد هم می آیند تا 19 ماه اشغال قلب وطن پایان گیرد هم قابل فهم و درک و خیال است.
حتی آنجا که «صیاد» از زیر پُل ویرانِ خرمشهر به دوردست ها در کشور عراق می نگرد، یا وقتی «محسن» در بالگردی که بر فراز جاده منتهی به شهر می چرخد، 19 هزار اسیر پا برهنه و عریان دشمن را وا می کاود و آن زمان که «علی گروسی» اولین اذان را زیر گنبد فرو افتاده مسجد جامع می خواند، من همه این موقعیت ها را می فهمم. همان طور که «ابوالقاسم طالبی» 90 سال پس از قحطی تلخ دوره «احمد شاه قاجار»، خیانت انگلیسی و مرگ 9 میلیون ایرانی را فهم کرد و وقتی متجاوز شکار شد ایران را دیگر یتیم ندید.
آنچه فتح خرمشهر را در نقطه ای
متمایز با همه فراز و فرودهای جنگ تحمیلی قرار می دهد در همین فریاد رسایی است که از
مسجد جامع این شهر در سوم خرداد 61 سر داده شد، فریادی که می گفت: ایران دیگر یتیم
نیست.
حالا اما 36 سال پس از عملیات بیت المقدس و 31 سال پس از قطع نامه 598؛ این کلیشه ای ترین و در عین حال تلخ ترین تعبیر ممکن است: «حال خرمشهر خوب نیست، اصلاً خوب نیست»، تعبیری گويا از حال و روز شهری که قلب ایران بود و هست و خواهد بود، و من حالا در پَسِ همۀ آن فهم ها و درک ها، این تناقض بزرگ، این زخم عمیق و این شرمِ ناگزیر را نمی فهمم. همین.