امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشن : اسماعیل یکتایی لنگرودی شاعر آزاده و جانبازی است که واژههای عشق و حوالی آن را با پنج حس خود لمس کرده است. نوشتن و سرودن، دو واژهای است که او با آنها زندگی میکند.
سختیهای شیرینی که او در دوران اسارت کشیده است، شعرهایی که در آن دوران میسروده و به آزادگان همرزم خود در اردوگاه میداده تا حفظ کنند، شروع طوفانی شاعر شدنش تلقی میشود. بخشی از مصاحبه با این شاعر لنگرودی که امروز وکیل پایه یک دادگستری است را بخوانید؛
* وقتی که از اسارت آزاد شدم زائر مزار خود بودم! البته من در چهارده سالگی (در شهریور سال شصت و دو) به جبهه رفتم، سه سال در جبهه بودم و به اسارت درآمدم. چون مجروح شده بودم و در میدان مین روی مین ضد نفر رفته بودم، باعث شد تا پای چپم قطع شود. یک تعداد از دوستان دیگر شهید شده بودند و موقعی که من مجروح شدم پشت عراقیها بودیم. بچهها در خط بودند و بحبوحه عملیات بود و نمیتوانستند خودشان را به ما برسانند و ما را نجات بدهند. در نتیجه خودم به همراه یکی از دوستانم که او هم بعد شهید شد تصمیم گرفتیم تا حرکت کنیم.
*دقیقاً پنج روز تشنگی و عطش بود که این عطش و تشنگی امروز هم در زندگیام تأثیر خودش را داشته است. این نکته را هم بگویم که آن قدر تشنگی زیاد بود که صبحها با زبانم شبنم روی علفها را جمع میکردم تا بتوانم رفع عطش بکنم و با حرص و ولع با سرنیزه زمین را میکندم و رطوبت زمین را میمکیدم یا شکمم را روی زمینی که علف داشت میمالیدم و علفها را میجویدم.
*آقای زریان با ما نسبت فامیلی دارند و از بچههای لنگرود هستند. از شاعران گیلانی هم آقای ابوالقاسم حسینجانی، آقای فرامرز محمدیپور، آقای کریم رجبزاده، آقای مرتضی نوربخش و آقای محسن حسنزاده لیله کوهی هستند، ارتباط من با این شاعران باعث شد که من در حوزه شعر دفاع مقدس در کنگرههای شعر دفاع مقدس حضور پیدا کنم و آنجا با شاعرانی مثل آقایان علی معلم، براتیپور، مشفق کاشانی، حمید سبزواری، زندهیاد قیصر امینپور، بیگی حبیب آبادی، حسین اسرافیلی، رضا اسماعیلی، دکتر غلامرضا رحمدل و ... آشنا شدم.
*سال 78 خانهمان پشت بیمارستان امینی لنگرود بود؛ به من خبر رسید که یک نفر در بیمارستان امینی لنگرود است که تصادف کرده است و اسمش «پورامین!» است. اسمش را با تردید می گفتند! گفتند آشنای شماست. نمیدانم چه طور شد که این خبر را به من دادند. فکر کردند چون ایشان شاعر است و من هم شاعر، شاید به این دلیل من را خبر کردند.
یا شاید چون در لنگرود تصادف کرده بود و با آشنایی که از من داشت که لنگرودی هستم و مرا می شناسند، خودش گفته بود ... نمی دانم، به هر حال خودم را به بیمارستان رساندم، یک فاصله دویست متری از منزل ما تا بیمارستان است. رسیدم دیدم کسی که تصادف کرده است «زنده یاد قیصر امینپور» است. آن زمان قیصر، مشاور فرهنگی رئیس جمهور بود.
*ایشان از تهران به سمت رودسر (که زادگاه همسر ایشان است) حرکت میکردند. بین راه، نرسیده به لنگرود محلهای به نام دیوشل است که در آنجا تصادف کرده بودند. این جاده که آن موقع خیابانش که کم عرض بوده پیچ خطرناکی داشته است. آن تصادف و آن آسیبی که به کلیه ایشان وارد شده بود باعث میشود پس از چند سال ایشان فوت کنند.