جلیل مقدس / دانش آموخته دانشگاه شهید چمران اهواز
برگ زرینی از روزهای مقاومت و استقامت در بزانو درآوردن ارتش قدرتمند شرق و مهره غرب.
دهم مهر ماه 59 سکوت غمزده و وحشتناک شهر، با صدای انفجار توپ های خمسه خمسه و خمپاره ها و پرواز هواپیما های دشمن بر فراز شهر حکایت از ویرانی خانه ها و تاسیسات و به شهادت رسیدن نیروهای باقی مانده در شهر و پر پر شدن اجساد مطهر آنان می کرد.
در نزدیکی "مسجد جامع" سنگر همیشه مقاوم شهر مان در دوران انقلاب و جنگ بودم. ساعت دو بعد از ظهر بود سربازی نگران و مضطرب از حضور انبوه تانک های اماده حمله دشمن در منطقه صد دستگاه خبر داد، پیاده به طرف میدان راه اهن حرکت کردیم.
جز سه نفر از بچه های شهر و سه سرباز, افراد دیگری در انجا نبودند، در میدان راه آهن از مقابل به طرف کشتارگاه و پلیس راه در فاصله 200 متری تانک های دشمن به آرامی به طرف میدان راه آهن موضع گرفته بودند.
به طرف حوض مسجد کنار میدان رفتیم قدری آب نوشیدم به طرف میدان برگشتیم با نفسی مطمئن و قلبی آرام در جوی میدان راه آهن در مقابل تانکهای دشمن گم گشته راه نشستیم، قرار را بر فرار ترجیح دادیم که لحظه های واپسین ماندن در شهر فرارسیده بود.
تانک های عراقی با پیش قراولی یک نفر بر زرهی آرام آرام به طرف میدان حرکت کردند. یکی از بچه های شهر که نام عزیزش را
فراموش کرده ام . یک ارپی جی با دو گلوله همراه داشت، قوت قلبی برایمان بود.
در گرماگرم شهر و میدان رزم با آن تانک های آهن پاره گویی که قصد بازی با توپ فوتبال را داشت. زیر پیراهن خود را از تن بیرون آورده بود و شلوار خود را هم تا زانو به بالا زده بود.
در آن شرابط هیچ سلاحی جر سلاح ایمان و استقامت ( فاستقم کما امرت) یارای مقاومت و ایستادگی در مقابل تانکهای دشمن را نداشت.
بی خیال از شدت صدای شلیک آرپی جی کنار ان برادر آرپی جی زن نشستم صبر کرد تا خودروی زرهی نزدیک و نزدیکتر شود در آن لحظه
پرده سیاهی بر چشمان کور دل دشمن افکنده شده بود تا ما را نبینند. زمزمه یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی.... در گوش دلمان طنین انداز شد.
راست قامت ما (سید صالح موسوی )) که ازتبار " راست قامتان تاریخ" مان همچون" ارش کمانگیر' بود، اولین گلوله ارپی جی را به طرف خود روزرهی "گم کشته" راه را نشان گرفت که به گوشه جدول خیابان خورده شد.
دشمن متوجه حضور مان در محل شد هیچ عکس العملی از خود نشان نداد آرپی جی دوم به کنار خود رو اصابت نمود ، اصابت گلوله و فریاد الله و اکبر و صدای تیراندازی موجب وحشت و فرار دشمن شد.
از میدان راه اهن تا متطقه صد دستگاه چندین دستگاه تانک و خودروروشن رها شده بود در ساعت 4 نیروهای کمکی در سطح شهر و تعدادی از بچه های ابادان خود را به محل درگیری رساندد. ازنزدیک به تانکهای روشن رهاشده در در گل و لای کنار جاده نگاه کردیم.تانکهایی با گلوله هایی برای شلیک به سوی شهرمان.اما افسوس که افرادی برای به کاری از انها بر علیه دشمن نداشتیم و یا انها را به اتش نکشیدیم.پ
به اخرین نفر بر روشن و رها شده در ابتدای صد دستگاه رسیدیم.اندکی با چندنفر از بچه ها کنار انها ایستادیم.
کلاه سربلز عراقی را به رسم یادگاری برداشتم وبا ان کلاه و تانک به اسارت گرفته شده عکس دسته جمعی یادگاری گرفتیم.که تنها هنوز موجود است.
عکس های یادگاری و "خاطرات جنگ "برای ما و عکس جنگ یعنی" گنج" برای از ما بهتران!!!
ناگهان رگباری از گلوله ها از دوطرف به سوی مان امد.احساس کردیم که در قلب دشمن گرفتار شدیم.خودرو زرهی را ترک و به سرعت منطقه را به طرف میدان راهن حرکت کردیم.
در حین عقب نشینی مواجه با راننده تانکی شدیم که او هم از سمت مقابل ما به طرف نیروهای خود در حال فراربود، از فاصله بسیار نزدیکی از کنار هم گذشتیم.
درگیری بچه ها درمنطقه گشتار گاه با نیروهای پیاده دشمن ادامه داشت.خود را به انجا رساندیم.خط مقدم درگیریی وجود نداشت و فاصله درگیری ها بسیار نزدیک، جنگ و گریز خیابانی آنروز تا تاریکی شب و عقب نشینی نیروهای پیاده دشمن به مواضع قبلی خود در صد دستگاه ادامه داشت.
و اگر نبود آن عزیز راست قامت شهرمان، چه زود می رفت خوزستان از دست مان