مردم به دولت کمکی نمیکنند؛ بنابراین، دولت ناچار است به بدنه خود بچسبد. برنامه خوبی هم اگر به مغز کارشناسانش خطور کند، بدنه فوق العاده فاسد بوروکراسی منابع آن را بین خود یا بین محافل ذینفوذ تقسیم میکنند و صلواتی به روح اموات میفرستند.
بدنه دولت هم یک کل هماهنگ اخلاقی نیست. هر پارهاش به سویی کشیده شده و هر فردی که پشت هر میز است، سودایی برای خود دارد.
خیابانهای شهر شلوغ است. معترضان میخواهند دولت فکری بکند برای مشکلاتی که زندگی معمولی و روزمره را غیرممکن کرده است.
اما هر صنفی از معترضان به فکر مساله خاص خود است، چنین است که نیروی معترضان به یک امکان سیاسی موثر تبدیل نمیشود.
کشور پر است از موقعیتهای اعتراض، اما اعتراض کنندگان نمیتوانند به یک نیروی موثر سیاسی تبدیل شوند. بیچاره نیروهای خارج از کشور که فکر میکنند از اخبار ناآرامیهای روزمره در کشور، تنوری برای آنها گرم میشود.
امروز در این کشور، هیزمهای آماده اشتعال زیادند، اما از آنها هیچ تنوری برای هیچکس گرم نمیشود. منظور از گرم شدن تنور، تبدیل شدن اراده و خواست دولت به یک اراده موثر برای تغییر اوضاع، یا تولید یک اراده جمعی موثر برای فشار آوردن به دولت است.
فقط یک خطر در این میان هست. مردمی که قادر نیستند اعمال اراده موثری پیدا کنند، خشمگین شوند و دست به خشونتهای کور و بی هدف بزنند و متولیان امور هم زبان به تهدید و اعدام باز کنند.
همه از هم میپرسند اوضاع به چه سمتی میرود؟ واقع این است که این اوضاع سمت و سویی ندارد.
ما با ریزش تدریجی همه چیز دست به گریبانیم. دولت و مردم، پوزیسیون و اپوزیسیون، اصلاحطلب ، نیروی سرکوبگر و معترض، همه در کار و هدف خود بازماندهاند.
بنظر می رسد تنها اقتدار ارزشهای اخلاقی است که به قانون اعتبار میبخشد. بوروکرات را به یاد وظایفی میاندازد که بابت موقعیت شغلیاش بر دوش دارد، متولیان سیاسی کشور را به یاد وظایف کلی و ملیشان میاندازد، مردم معترض را به ضرورت گذر از مساله خاص صنفی و هم صدایی با دیگر معترضان، صدای اپوزیسیون اصلاحطلب و اصولگرا را به یک صدای سیاسی تبدیل میکند و حتی به اعتبار ارزشهای اخلاقی است که یک نیروی سرکوبگر، به وظیفه خود برای اعاده نظم توجه میکند و از فرمانده خود تبعیت میکند.
بدون وجود امکانی برای فهم و ارزشیابی اخلاقی اوضاع، هیچ تنوری برای هیچ کس گرم شدنی نیست. تنها زوال و فروریزی تدریجی است که همه چیز را تهدید میکند.
اعم از آنها که قصد کردهاند به سقوط دولت و استقرار نظامیان، تا کسانی که خارج از مرزها، چشم دوختهاند به ترامپ و امیدبستهاند به روزی که همه موتورها اینجا خاموش شود.
همه وجدانهای اخلاقی را باید فراخوان کرد. این وظیفه روشنفکران است.
اگر خدا و امام علی به فریادمان میرسند، دریغ نکنید، اگر منطق ارزشهای اخلاقی مدرن راهی میگشایند، تعجیل کنید، اگر میتوان ارزشهای ملی را زنده کرد، عجله کنید.
باز هم باید معلوم کرد، مظلوم کیست، ظالم کیست، چه چیز مصداق چپاول هستی مردم است، زندگی خوب به چه معناست، چگونه زندگی در نتیجه انتخابهای تک تک ما، تباه میشود. زندگی اجتماعی، چه مقتضیات اخلاقی دارد.
روشنفکر هم باید به وظیفه خود عمل کند. وظیفه روشنفکر سیاستگذاری و تصمیمگیری درباره امور تخصصی نیست.
روشنفکران با تکیه بر نیروی اخلاقی زبان میتوانند در این آشفتگیها، میانجی تبدیل همه چیز به منطق سیاسی زندگی مشترک شوند. اعم از آنکه بخواهند جایگاه اخلاقی را به حکومت نشان دهند یا میانجی تبدیل اعتراضات بی ساختار به اعتراضات موثر سیاسی باشند.