شوشان _ ارسلان شهنی :
مسجدسليمان را ديدم. مسجدسليمان ايوب بختياري را . شهري كه گوناگون روايت شده و مي شود. از بهرام داوري و بهرام حيدري بگیر تا آريا آرياپور و سيد علي صالحي . تا مسجدسليمان يارعلي پورمقدم كه آنرا "ماكوندو" مي خواند و يكي از دردناك ترين قصه هاي نانوشته ی روزگار است .
براي ما مسجدسليماني ها هر نمايش و روايتي از آن شهر زخمي، با بغض است و حسرت و گريستن در گريبان خويش ،كه لاجرم مجال تامل و تدقيق را اندك مي كند با اين حال اينها نكاتي است چند از منظر يك دلداده ی ادبيات در دوساعتي كه ايوب اسب را تازاند در جهت عكس عقربه هاي ساعت ،به ديروز و روزگاران پيش از آن .
1. دل مي خواهد در هر فرمي از هنر انگشت بر موضوعي بگذاري كه يا زنده است يا ميان زندگان محل منازعه هست هنوز . چرايي و چگونگي شكل گيري و ظهور جريان ها و چهره هاي ادبي يك شهر كه شعاع گستراندند تا مرزهاي ملي ،هنوز ميان خود اهل قلم و هوادارانشان جدالي است جاري .پس هر روايتي از آن راضياني دارد و نارضياني به عدد بيشتر دست كم . پس نكته اول اينست ؛آفرين و خسته نباشيد بابت شجاعت .
2. دل مي خواهد ميان كلي داستان كه مي توان برساخت و بالا كشيد «عامه پسندترين »يا حتي محترمانه تر «جامعه پسندترين »ها را مانند حكايات دوگانه عشق و عاشقي ها و جنگ و نبردها و خان و رعيت ها و ظلم و عدالت ها را كه ساده تر هم هستند و پرسودتر ،رها كني و بروي سراغ بن و ريشه و دوري از دوانگاري و ستيز با سليقه عوام . دويوم اين باشد پس كه؛خسته نباشيد بابت انتخاب موضوعي كه پوپوليسم را ناديده گرفته عليرغم سلطه اش بر اين روزگار .
3. تئاتر تولد يك فرهنگ /شهر را نشان مي دهد از دل يك شركت/شهر كه مسجدسليمان باشد در شروع با صحنه هايي از مستند مشهور گراس يا علف از مريان كوپر . برخلاف ديالوگي كه بازيگر در ابتدا مي گويد فيلم علف ارتباطي به كشف نفت يا شهر مسجدسليمان ندارد بلكه روايتي است از ستيز انسان و طبيعت . اين نكته بهمراه سكونت شانزده ساله سردار اسعد در فرانسه ( كه بسيار كمتر بوده است) ، اطلاع انگليسي ها و خوانين از گسل زلزله –در مورد خوانين قطعا نادرست و در مودر انگليسي ها محل ترديد جدي و فاقد سند-و در هرحال شكل گيري شهر چندان ربطي به اين دو گروه نداشت و اتفاقا در زمان انگليسي ها ساخت خانه شخصي كاملا ممنوع بود تا شهري شكل نگيرد اما سير يكجا نشيني ايل بختياري و مسير طبيعي شركت /شهرها ختم به همين نتيجه مي شده است. اينها نكاتي تاريخي هستند كه ناديدنشان از ديد دوستان خوش سوادمان بعيد بود اما درهرحال كوچكند و قابل اصلاح .
4. نمايش شكل گيري ادبيات و تولد ادبي شهر را برجسته و محدود كرده به تك عامل چاپ روزنامه اي با گرايش چپ كه همزمان در لندن و هند و مسجدسليمان چاپ مي شده ( من منبعش را نديده ام) .ناديده يا كم اثر ديدن نقش سنت هاي روايتگري ،قصه گويي و شاهنامه خواني ( نماد ملموسش داستان هفت خاج رستم يارعلي پور مقدم) و اهميت تاريخ داني و تاريخ دانان در سنت شفاهي ايلي ،بنظر كم اهميت تر از نكته مورد اشاره توسط نمايش نبوده اند و اين زايش ادبي را به "عاملي بيروني" نسبت دادن فروكاهيدن مسئله است و ناديده گرفتن نقش سنتها و ريشه ها . مثال ملموس اين هم داستانهاي بهرام حيدري هست كه اغلب مكتوب كردن داستانهاي تاريخي بومي هستند با كمترين دخل و تصرفي .و صد البته اين امر هيچ از بزرگي و نام آوري بهرام حيدري نمي كاهد.
5. به نظر غير تخصصي و تماشاگرانه ام مي شد از موسيقي نمايش ، كار بيشتري گرفت و و با همان گيتار هم ميدان بيشتري به رگه هاي بومي داد . بعبارتي مانند تولد خود مسجدسليمان در مرز سنت و مدرنيسم ،اين تولد و تلفيق در موسيقي نمايش را دل انگيزتر ازين هم ميكرد شايد.
6. در بروشور نمايش نوشته اند "در ستايش شهرنشيني ". در ديالوگ ها نيز يكي دوباري با تحقير از "هجوم روستاييان به شهر " و غلبه فرهنگ آنها بر شهر _نقل به مضمون_ ياد مي شود اما مسجدسليمان نتيجه يكجا نشيني عشاير كوچرو بوده است نه روستانشینان . عشاير كوچ نشين نيز فرهنگ همه يكجا نشينان را اعم از شهر يا روستا مذموم و ناستوده مي دانستند .فارغ ازين تعارض گاهي فكر ميكنم اما فرهنگ كوچ نشينان بدليل آنكه بر بستري كاملا طبيعي شكل گرفته و قوام يافته "انسان گرايانه"تر ، "غير ايدئولوژيك" تر و در قياس با فرهنگ شهر و روستاهاي جامعه سنتي ، توانايي تطابق و نزديكي بيشتري با فرهنگ عصر مدرنيسم دارد. ازين نكته مرادم اينست كه اين نقصي هست در نگاه و تحليل كارگردان و نگاه هنرمندانه او به محيط _كه در گپهاي دوستانه هم بر آن تاكيد دارد _ و فرهنگ اگرچه متاثر از شيوه و مكان زيست هست اما بالذات نه در كوچ نشيني فضيلت و شرافتي نهادي هست نه در روستا يا شهرنشيني .پس به احتمال بسيار منظور دوستان نمايش اثري نه در ستايش شهرنشيني كه در " ستايش شهروندي" هست كه چندانكه مي دانيم بعدي معنايي دارد داير بر مسئوليت پذيري در مقابل وظايف و مطالبه گري در حقوق .
7. به اقتضاي موضوع گاه فضاي نمايش زياد تخصصي و غير نمايشي مي شود و اين براي تماشاگر غيرادبياتي ثقيل است و كند .بخصوص در زماني كه به "سيروس رادمنش" مي رسد شايد جاهايي بشود بعضي از ديالوگ ها را حذف يا تلخيص كرد و بشود از نشانه ها و صدا و نور و حركت بازيگران بهره اي بيشتر گرفت و خلاصه منظورم همان حرف معروف است كه "نگو ،نشان بده".
8. آخ آخ انتقاد كردم ! انتقاد كردن به اين زحمات در اين روزگار كافر ،گناه است گناه . منظورم واقعا انتقاد نبود منظورم نشان دادن بازتاب زحمت شما در ذهن تماشاگر غير تئاتري اما ادبياتي است .براي همين بعد از "دويوم" ديگر نشمردم تا مورد بعد!
9. شيرين، شيرين و زيبا ، نويسنده و كارگردان اين روايت غيرنمايشي را نمايش كرده اند . چقدر تحقيق در اين روايت خفته است چقدر چفت و بست نمايش زيباست .نقد نگاه قهرمان جويانه زيباست .دوري جستن از كليشه ها زيباست و ظريف و نرم "عيب مي" را بيان كردن زيباست. و مهمتر از همه دگرگوني آدمها زيباست و چقدر مي شود اولين نقش ايوب بختیاری را یعنی «فلامرز » كارگري فارسي مدان و از ايل گريخته ي نفت و مغلوب و مقهور در مقابل موج مسلط (انگليسي ها) است را با آخرين نقش او سنجيد كه " سيروس رادمنش" نفتي ،اما خودآگاه است به دانايي خويش و مسلط به دانش ادبيات و دوستدار و در عين حال غيرشيفته به نماد ادبيات فاخر روز كه منوچهر آتشي باشد و غالب و قاهر در مجادله با موج مسلط فرهنگ كه مصاحبه گر باشد .اگر این دگرگونی را فرایند تغییر و اعتلای فرهنگ مسجدسلیمان بدانیم ...پس سيوم اين باشد كه خسته نباشيد ؛ بابت نشان دادن زيباي چند دهه تغيير در دوساعت كوتاه .
10. چه لذتي مي بريم از بازيها! خانم مجدم با نقش هاي متفاوت و بازي جذابش . سيد علي موسوي در نقش منوچهر شفياني ،خود ایوب بختیاری در مقام بازیگر و بنظرم اوفليا كه نسترن صالحي باشد و در نهايت "سي ميلي" ، "سي ميلي" آيا شدت وجود و حضور انواع "سي ميلي" ها به اين روزگار معلمت بوده در بازي كردن خوبِ اين نقشِ خوب ! .اين خداقوت چارم باشد كه علاوه بر بازيگران خوب دوبيشتر سپاسي است از هنر كارگردان و تسلط اش و شهامتش در انتخاب و تلاشش در بركشيدن و نمایش فرهنگ تكه اي ازين خاك خوب و نجيب و غمزده خوزستان .