شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۹۷۰۱
تاریخ انتشار: ۰۷ دی ۱۳۹۸ - ۱۷:۳۶
شوشان - حسین محمدی نویسنده / بازیگر و کارگردان تئاتر و تلویزیون :

بنام خداى بخشنده و مهربان 
سلام عبدالرضا
 چطورى ؟ خوبى ؟ اگه از حال من بخواهى اى ، به دولتى سرت زنده ايم شكر

عبدالرضا جان :
ديروز شنيدم مُردى ، آمدم مسجد و دم در خونه ولى خب كسى حرف راستى نزد ، گفتن رفتى ولى تو عبدالرضايي مگه ميشه قبول كرد تو مُرده باشى ؟ منكه تا از خودت نپرسم باور ندارم ، حتى وقتى گريه رحيم و نادر و مجيد يا بغض روح الله و عيسى را ديدم ، حسن و سهراب و سيد هم گفتن ولى اينا كي هستن كه بگن تو مُردى ؟
امروز تازه وقتى با مرتضى نشستيم توى امبولانس تو توى تابوت خوابيده بودى زير پتو گفتم نكنه راست بگن ؟ گفتم مرتضى تا حالا عبدالرضا اين همه مسير رو بيصدا نبوده !  خب حتما ي چيزى شده كه اين همه ساكتى ؟ اين همه ادم جمع شدن ، مگه ميشه يكى مرده باشه همه فقط حال همه ديگه رو بپرسن ، تو قبر كه گذاشتنت هنوز اروم بودى ولى فكر نكن من خر بودم و نفهميدم حاجى كه كفنو باز كرد داشتى زير چشمى نگاه ميكردى و همون لبخند معروفتو رو لب داشتى ، گفتم بابا اين مارو مسخره كرده ، سنگ و گَلُ و خاك ، ولشون كردم گفتم دورى بزنم تو بچه ، كدوم بجه ها ؟ ي مشت پيرمرد زوار در رفته ، عبدالرضا امروز فهميدم ما نسل درب و داغونى بوديم ، خيليها بودند خيليها ، از ياسين و توفيق و محمود و شالباف تا جهانگير و جمال و بيژن ، بابا عبدالرضا ، ممد داغون شده خودش نبود انگار پيش تو بود ،  نگاش ميكردم ، گفت بريم سراغ سعيد ، رفتيم ، غرق اشك بود و تكيه داده به عصا و خراب شده جلوى پرايد جهانگير ، ممدو كه ديد تركيد ، زار ميزد و ممد عين بچه اش تو بغل فشار ميداد ، اى بابا يكى اينا رو جدا كنه ، مطمئن بودم تو اونجايي ، اون لبخندت هنوز تو ذهنمه ، ممد اب ميشد و سعيد شكسته ، توى ده دقيقه  هردو بيست سال پير شدند ، تو اون بالا دراز به دراز انگار داشتى نمايشنامه جديدى مينوشتى ، فاضلى ما رو نديد ، پشت بما داشت ترو مى پائيد ، گيج بود ، سهراب و كاكانورى هم گيج بودند ، كى نبود ؟ 
حشمت رو گفتن اون بالا با مدير كل دعواش شده ، چند نفرى هم قاطى شده بودند ، ممد گفت عبدالرضا ميدونست چه خبره كه همه رو سه طلاقه كرده .....
هركى دنبال هرچى بود ، بود ، عشق ، خلسه ، حال خوب ، توجه ، دوربين ، بوى خوش ديدار ، غم ، همه چى و ممد فقط سرش پايين بود ، ايرج و ميثاقى و يكى دوتا ديگه رفتند ، كردونى ها مثل پروانه دور مردم ميچرخيدند و مردم دور روح الله و عيسى ، زنت اون بالا بيهوش بود ، هرچى توى اين سه سال دم نزد ، توى اين يكى دو روز ضجه زد ، كى حالشو مى فهميد ؟ هيچكى فقط و فقط خودت ، مداح ها ، پاسدارها ، نقاشا ، تاتريها ، عكاسا ، همه پير ، عبدالرضا ، ارشد هم بودش ، منو كه ديد گفت حسين بدبخت شديم ، گريه كرديم ولى مال من الكى بود ، خواستم بگم مرد حسابى ، سركارى ، عبدالرضا داره نمايشنامه مينويسه ، ولى نگفتم ، شايد طاقتشو نداشته باشه ..... ممد طاقتش طاق شد ، به بيژن گفت منو ببر ، بمن گفت بعد ميام و رفت ، دوباره انگار ي چيزى كم شده بود ، منصورزاده ميچرخيد توى بچه ها ، نادر هم بود ، انگار بازم خسته شده بودى ميخواى بنويسى و اينا نميذارن ، سعيد گفت بريم مسجد ، با ماشين جهانگير ، خنده دار بود ، انگار تو مُرده بودى تا بچه بعد سالها همديگه رو ببين ، انگار تو مُرده بودى تا خاطرات كهنه ي بار ديگه گفته بشه ، از تو بعيد نيست !
ماشين كه راه افتاد برگشتم ديدم هنوز تو دارى مينويسى ، خواستم بگم عبدالرضا فردا ميام ، ديدم حواست پرت ميشه ...
من ديگه وقتتو نميگيرم ، هر كسى رو ديدى سلام برسون .

اى نامه كه ميروى بسويش از جانب من ببرس رويش ، فداى تو

چهارشنبه چهارم ديماه ،      حسين محمدى


سلام عبدالرضا
      چطورى ؟ خوبى ؟ اگه از حال من بخواهى اى ، به دولتى سرت زنده ايم شكر
عبدالرضا جان :
ديروز شنيدم مُردى ، آمدم مسجد و دم در خونه ولى خب كسى حرف راستى نزد ، گفتن رفتى ولى تو عبدالرضايي مگه ميشه قبول كرد تو مُرده باشى ؟ منكه تا از خودت نپرسم باور ندارم ، حتى وقتى گريه رحيم و نادر و مجيد يا بغض روح الله و عيسى را ديدم ، حسن و سهراب و سيد هم گفتن ولى اينا كي هستن كه بگن تو مُردى ؟
امروز تازه وقتى با مرتضى نشستيم توى امبولانس تو توى تابوت خوابيده بودى زير پتو گفتم نكنه راست بگن ؟ گفتم مرتضى تا حالا عبدالرضا اين همه مسير رو بيصدا نبوده !  خب حتما ي چيزى شده كه اين همه ساكتى ؟ اين همه ادم جمع شدن ، مگه ميشه يكى مرده باشه همه فقط حال همه ديگه رو بپرسن ، تو قبر كه گذاشتنت هنوز اروم بودى ولى فكر نكن من خر بودم و نفهميدم حاجى كه كفنو باز كرد داشتى زير چشمى نگاه ميكردى و همون لبخند معروفتو رو لب داشتى ، گفتم بابا اين مارو مسخره كرده ، سنگ و گَلُ و خاك ، ولشون كردم گفتم دورى بزنم تو بچه ، كدوم بجه ها ؟ ي مشت پيرمرد زوار در رفته ، عبدالرضا امروز فهميدم ما نسل درب و داغونى بوديم ، خيليها بودند خيليها ، از ياسين و توفيق و محمود و شالباف تا جهانگير و جمال و بيژن ، بابا عبدالرضا ، ممد داغون شده خودش نبود انگار پيش تو بود ،  نگاش ميكردم ، گفت بريم سراغ سعيد ، رفتيم ، غرق اشك بود و تكيه داده به عصا و خراب شده جلوى پرايد جهانگير ، ممدو كه ديد تركيد ، زار ميزد و ممد عين بچه اش تو بغل فشار ميداد ، اى بابا يكى اينا رو جدا كنه ، مطمئن بودم تو اونجايي ، اون لبخندت هنوز تو ذهنمه ، ممد اب ميشد و سعيد شكسته ، توى ده دقيقه  هردو بيست سال پير شدند ، تو اون بالا دراز به دراز انگار داشتى نمايشنامه جديدى مينوشتى ، فاضلى ما رو نديد ، پشت بما داشت ترو مى پائيد ، گيج بود ، سهراب و كاكانورى هم گيج بودند ، كى نبود ؟ 
حشمت رو گفتن اون بالا با مدير كل دعواش شده ، چند نفرى هم قاطى شده بودند ، ممد گفت عبدالرضا ميدونست چه خبره كه همه رو سه طلاقه كرده .....
هركى دنبال هرچى بود ، بود ، عشق ، خلسه ، حال خوب ، توجه ، دوربين ، بوى خوش ديدار ، غم ، همه چى و ممد فقط سرش پايين بود ، ايرج و ميثاقى و يكى دوتا ديگه رفتند ، كردونى ها مثل پروانه دور مردم ميچرخيدند و مردم دور روح الله و عيسى ، زنت اون بالا بيهوش بود ، هرچى توى اين سه سال دم نزد ، توى اين يكى دو روز ضجه زد ، كى حالشو مى فهميد ؟ هيچكى فقط و فقط خودت ، مداح ها ، پاسدارها ، نقاشا ، تاتريها ، عكاسا ، همه پير ، عبدالرضا ، ارشد هم بودش ، منو كه ديد گفت حسين بدبخت شديم ، گريه كرديم ولى مال من الكى بود ، خواستم بگم مرد حسابى ، سركارى ، عبدالرضا داره نمايشنامه مينويسه ، ولى نگفتم ، شايد طاقتشو نداشته باشه ..... ممد طاقتش طاق شد ، به بيژن گفت منو ببر ، بمن گفت بعد ميام و رفت ، دوباره انگار ي چيزى كم شده بود ، منصورزاده ميچرخيد توى بچه ها ، نادر هم بود ، انگار بازم خسته شده بودى ميخواى بنويسى و اينا نميذارن ، سعيد گفت بريم مسجد ، با ماشين جهانگير ، خنده دار بود ، انگار تو مُرده بودى تا بچه بعد سالها همديگه رو ببين ، انگار تو مُرده بودى تا خاطرات كهنه ي بار ديگه گفته بشه ، از تو بعيد نيست !
ماشين كه راه افتاد برگشتم ديدم هنوز تو دارى مينويسى ، خواستم بگم عبدالرضا فردا ميام ، ديدم حواست پرت ميشه ...
من ديگه وقتتو نمي گيرم ، هر كسى رو ديدى سلام برسون .

اى نامه كه مي روى بسويش از جانب من ببرس رويش ، فداى تو

چهارشنبه چهارم ديماه ، حسين محمدى
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار