شوشان - دکتر لفته منصوری:
سید کاظم قریشی را نمیشناسم. شاید هم او را در محفلی، مجلسی دیده باشم و با او همصحبت شدهام؛ اما هرچه فکر میکنم، چیزی به یادم نمیآید! مجموعه شانزده قسمتی از نوشتههای خود را با عنوان «سید کاظم به روایت سید کاظم» که آن را «طرح یک رمان گزارشی» نامیده است، برای من فرستاد تا نظرم را در بارهی این مجموعه بنویسم.
البته که نقد کار سختی است. شاید سختترین کار عالم باشد! هم برای منتقِد و هم برای منتقَد و البته دانش گسترده و انصاف زیادی میخواهد که من ندارم.
سید کاظم در این مجموعهی رمان، خودش را روایت کرده است. نمیتوانم داوری دقیقی کنم که این مجموعه را آنچنان که او گفته است: «رمان گزارشی» نامید! اگرچه گزارشی از خودش هست، و در عنوان این مجموعه نیز تأکید شده است.
امّا این را باید رمان اعترافی[۱] نامگذاری کرد. چیزی مانند رمان «سقوط» آلبرکامو نویسنده شهیر فرانسوی هست.
چراکه شبیه ترجمه احوال و زندگینامه است و به شیوهی اول شخص روایت شده و بر نگرش و درونگرایی شخصیت و نیز بر روند گسترش وضعیت و موقعیتش در زندگی، فرهنگ، هنر، دین، خانواده و جامعه تاکید میکند. سید کاظم در اپیزود دوازدهم مینویسد:
«من تقریباً عاشق تمام دخترانی شدم که از جلوی دیدگانم رد میشدند. مشکل اینجاست که تمام آنها مخالف این تصور و نظر من بودند.» و «متأسفانه نود درصد معشوقههایم بیسواد بودند.
یا نامههایم به مقصد میرسیدند. و باز هم خوششانس بودم که پدر و مادرهاشان بیسواد تشریف داشتند وگرنه هر روز باید فصل میدادم و یا خانهمان را آتش میزدند.
یا هر روز درب خانهمان را آبکش میکردند.» ملاحظه میکنید این ادبیات اعترافی کمنظیر و در خوزستان جسورانه است.
از طرفی رگههای رمان انتقاد اجتماعی، در این مجموعهی آثار دیده میشود. طرح مسائل اجتماعی با دید انتقادی نظیر: «بنابراین صندوق صدقات [مسجد] را به تاراج بردیم. (تا امروز ده هزار برابر آن پول را صدقه دادم ولی هنوز که هنوزه احساس گناه میکنم.
اینها چطوری اختلاسهای میلیاردی میکنند و ککشون نمیگزد؟!!!)» اپیزود هشتم.
«و از منظر ژئوپلتیکِ حرشهای؛ پسر بچههای قلدر محله را باید چهکار کنم؟! ... چه جوانان نازنینی بودند.
امروزه اکثرشان در زندانهای سراسر کشور ماشاالله؛ هزار ماشاالله! اسم و رسمی برای خود دستوپا کردهاند و نامشان چون ستارهای میدرخشد.» اپیزود دهم. در هر دو گزاره انتقاد از حاکمان دیده میشود.
از طرف دیگر میتوانم بگویم که این رمان فلسفی است. رمانی که هدف و مقصودش ارائه قضیهای عقلانی یا نشان دادن نگرش و رهیافت فلسفی به زندگی است.
ما در «سید کاظم به روایت سید کاظم» میبینیم که بیشتر عقاید برجسته میشوند تا شخصیتپردازی، پیرنگ و حتی حوادث پر رنگ ناموسی.
«اگر میخواهی زندگی خوبی داشته باشی؛ بگو نمیدانم حتی اگر میدانی.» اپیزود اول. «وقتی والدینت میمیرن یتیم میشی، وقتی همسرت میمیره بیوه. اما مرگ بچهات آنقدر هولناکه که حتی اسمی براش اختراع نشده.»
اپیزود پنجم. «به خدا قسم هیچکس جز دایناسورها معنی زندگی را درست نفهمید. همین که دیدند که جهان ارزش زیستن ندارد؛ خودشان را منقرض کردند.» اپیزود دوازدهم.
اما از زاویه دیگر می توان کار قریشی را در رمان ناحیهای یا اقلیمی[۲] دستهبندی کرد. او تمام تلاش خود را بهکار گرفته تا به کیفیتها و مختصات جغرافیای بومی و ناحیهای کوتعبدالله و بهویژه روستای حرشه وفادار بماند.
در رمان ناحیهای، این قلمرو و مردمانی که در آن زندگی میکنند، بهعنوان پایه و شالودهی رمان به کار گرفته میشود.
به اسامی نگاه کنید: حرشه، اجویسم، احوتم، اسباهی پسر حنش، بگّوع، چاسب، حجی مرداو، حجی رزاق، حجی تریاک، حسّون، چندل، توله، سلوه، نجوی، مدینه، شدّهه، جاسمیه، ام مکیّه، حجی مزبان، عبود، لفته، حجی شمیل، حجی مطیر، حجی درچال، ابوذیه، زایر خلف، طنطل، عبیدالمای، حنش ابو کرشه، فطوم، ملا فاضل سکرانی.
اینها همه اسامی عربی هستند و بدین ترتیب در کنار نام بردن از انجمن خروش کارون، قناد دزفولی، بیمارستان سلامت و سینا، چهار راه نادری، دانشگاه سهگوش، کارون، سینما آفریقا و قدس و سقاخانه و کوتعبدالله نه تنها ژانر اقلیمی را گواهی میکند بلکه زمان و مکانی را که در آن عمل داستانی صورت گرفته است و به آن صحنه[۳] میگویند برای مخاطب مینمایاند. بر خلاف مکان که در رمان سید کاظم قریشی به تفصیل بیان شده است.
زمان دقیقاً روشن نیست. جز دو مورد در این ۱۶ اپیزود که من خواندم، به صورت گذرا به زمان اشاره کرده است. یکی «صف کوپن» اپیزود نهم.
که ما از این گزاره متوجه میشویم که به دوران جنگ تحمیلی اشاره میکند. و دیگری در همین اپیزود که به «تلویزیون شاوب لورنس» اشاره میکند.
البته که رمان باید متعهد به زمان خاص و مکان خاص شود و این بخشی از شایستگی و قابلیت رمان محسوب میشود.
بدین ترتیب شاید بتوانم ادعا بکنم که سید کاظم قریشی از همهی انواع رمان که در بالا به آنها اشاره کردم، در رمان خود بهره گرفته است.
بهویژه او در اپیزود یازدهم یک اشاره اعترافگونه میکند: «اولین نمایشنامهام را در دبیرستان نوشتم.
(بعضی مرا متهم به سرقت ادبی میکنند. من ملغمهایی از تراژدی هملت و افسانههای گوتیک مادر بزرگم بنّیه و برداشت از کتاب تاریخ کلاس پنجم) نمایشنامهای گریهآور و پر از اشک و خون. وقتی آن را نوشتم بهمدت چند شب اشک میریختم.» این کار او هم ملغمهای از سبک انواع رمان هست.
سبکِ[۴] سید کاظم قریشی در این رمان گفتاری است و از گفتوگو[۵] هم با خود و هم با دیگران بهره برده است و به این دو عنصر داستانی متعهد بوده است.
درونمایه یا مضمون[۶] جوهر اصلی این اثر در باره عشق، زندگی، ناموس، قتل ناموسی، سنت و فرهنگ و جامعه است.
یکی از کارهای خوبی که در این اثر میبینیم، استفاده از بینامتنیت است. مانند: «لعنتیها! [سگها] چنان تربیت و آموزش دیده بودند که مستقیم جای حساس آدم را گاز بگیرند.
اکثر دوستان متأسفانه بر اثر این ضایعه مقطوعالنسل شدند؛ به قول جلال آل احمد دیگر صاحب سنگی بر گورشان نشدند.» اپیزود دهم.
اشاره به کتاب سنگی بر گوری زنده یاد جلال آل احمد هست که در باره سترونی او و همسرش زنده یاد سیمین دانشور است و این کتاب تلخ را جلال به احترام همسرش منتشر نکرد و بعد از مرگش، شمس آل احمد آن را به چاپ سپرد.
یا «بهقول پاتریک دوویت: آدم، گاهی آنقدر تنها میشود و با خودش حرف میزند که تبدیل میشود به دو نفر!» اپیزود یازدهم.
«سید کاظم به روایت سید کاظم» روایتی از زندگی سید کاظم قریشی اهل کوتعبدالله است که بهصورت رمانهای کوتاه در فضای مجازی منتشر شده است.
او در این اثر ادبی بهصورت انتقادی و روشنفکرانه در لایههای زندگی مردمان آن سامان وارد شده و تلاش کرده است که اصلاح اجتماعی را به عنوان دستآورد کار خود ارائه کند.
انتخاب کلمات، تصویر خیال و ساختار لحن نویسنده هوشمندانه است. برخی از اپیزودهای این رمان انسان را به فکری عمیق در مسائل و مشکلات جامعه پیرامون میبرد.