شوشان - عارف خصافی :
با نسیم صبحگاهی ،
با ترّنم های آن برگ درختان
آسمان را می شکافم.
می نشینم روی بام ،
می پَرم بر شاخه ها،
در کنار رود جاری ،
با هوای صبحگاهی ،
عشق بازی می کنم.
در هوای سوز و داغ ،
بال هایم ناتوان از پَر کشیدن.
ناگزیرم می گریزم ..
گه ز گربه ، گه ز مرغان هوایی.
تو مپندار که من آزادم .
می گریزم ، گه ز خورشید ، گه ز جنگل،
می گریزم ، ز اسارت های تاریکِ نفس گیر.
می روم سوی افق ها..
پی آوازی نشینم
تا حروف مبهم خوابیده در پستو بخوانم
تو مپندار که من آزادم...