شوشان ـ شعری از مهری کیانوش راد : تکه ای از آسمان
مرا کافی است
تا راز تو را باور کنم
خط بر عدم می کشی
جان می بخشی
زنده می کنی
گاه
پاک کنی به دست می گیری
و دوباره ...
عدم می شود؟
هیچ ذره ای گم نمی شود
ناکجاآباد هستی
جمع کننده ی پراکندگی
تکه های شکسته ی انسان را
دوباره جمع می کنی ؟
سرود تاریکی
آمدند
نوید روشنایی دادند
جرقه ای دمید
انسان
سرپوش بر آن نهاد
نور را نمی توان پنهان کرد
نومیدی که افزون شد
تاریکی درون شعله کشید
تنهایی
بی پناهی انسان
موریانه می شود
جان را ، افسرده می کند
انسان
انسان
این قدرتی که ضعف در او
خانه دارد
تاریک می شود.
تاریکی راهی است
که شادی نمی شناسد.
درد می زاید
درد که افزون شد
انسان فراموش می کند
نوری را ، که پنهان کرده بود
این رنج اولین
این رنج آخرین
این دور تسلسل بیهوده
آغاز استحاله ی انسان شد.