اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
آخرین اخبار
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۹۱۱
تاریخ انتشار: ۱۰ دی ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۸
زندگی کوچنده
شوشان ـ لفته منصوری :

 ( قسمت اول)
روز سه‌شنبه هفته گذشته درحالی‌که هوای اهواز بهاری متمایل به تابستان بود؛ و درعین‌حال طبق پیش‌بینی‌های هواشناسی، انتظار بارندگی در این گرما در سرمای خوزستان داشتیم؛ بنا به دعوت اداره کل کتابخانه‌های عمومی خوزستان، البته به هوای فرهنگ و بازدید از نخستین کتابخانه‌ی عمومی عشایری کشور به نام «رویش» و دیدار با عشایر ترکاشوند مستقر در بزرگ‌ترین سایت اسکان عشایر کشور در منطقه عمومی فتح‌المبین شوش، به‌اتفاق دکتر محمدحسن عظیمی استادِ کتابداری دانشگاه شهید چمران اهواز، دکتر امیر ریسمانباف رئیس کتابخانه سازمان آب و برق خوزستان و حسین بهبهانی رئیس اداره امور کتابخانه‌های عمومی و به رانندگی ایشان، راهی دیار تاریخی شوش شدیم.
 استان خوزستان ظرفیت اسکان ۳۳۱۰۴ خانوار با ۱۷۰۴۹۹ نفر جمعیت عشایر کوچرو را دارد.[۱] که ازاین‌جهت رتبه اول در اسکان ثابت عشایر کوچنده‌ی کشور در مناطق قشلاقی (گرمسیر)[۲] را حائز شده است. با توجه به تغییر اقلیم، خشک‌سالی هواشناسی، هیدرولوژیکی و کشاورزی، کاهش منابع آبی، گردوخاک و ریزگردهای سال‌های اخیر و بارش‌های بسیار اندک امسال، مراتع استان خوزستان دیگر توان پاسخ به نیاز دام سبک و سنگین داخل استان را ندارد، چه برسد به دام سبک عشایر کوچرو که عملاً کوچ را بی‌معنا کرده و صرفاً برای فرار از سرما این حجم عظیم از جابجایی انسان، دام و زندگیِ پُر از مشقت را برای عشایر کوچنده ازیک‌طرف و برای دامداران خوزستانی ازطرف‌دیگر، پرهزینه و البته کم‌فایده کرده است.
 نشانه‌ی صدق این وضعیت، انبار علوفه دام شامل کاه، یونجه و جو که عشایر در طول سال جمع‌آوری یا خریداری کرده و در این کوچِ طولانی؛ پیاده دوماهه و با نیسان آبی شش‌ساعته از دشت نهاوند تا جلگه خوزستان به همراه خود می‌آورند و کپه کپه در کنار چادر خانوارها با پلاستیک می‌پیچانند که از باد و باران در امان بماند.
 از منظر نشانه‌شناسی اجتماعی که به فرآیند معناپردازی در بستر اجتماعی و فرهنگ تأکید می‌کند. درمی‌یابیم که تغییر معنایی[۳] یا تحول نشانه‌شناسی رویکردی است که این پرسش را در برابر ما قرار می‌دهد که کوچ در طول زمان و بر اساس زمینه‌ای که نشانه [در اینجا علوفه یا نیسان آبی] در آن تولیدشده، دچار تغییر و تحول گردیده است. می‌بینید که علوفه از مبدأ ییلاق به همراه عشایر حمل می‌شود یا در قشلاق به‌صورت حواله دولتی به آن‌ها داده می‌شود. علوفه‌ای که در گذشته مبنای کوچ بوده و فلسفه‌ی کوچ برای دسترسی به آن انجام می‌شده است؛ امروزه همراه کوچندگان حمل می‌شود.
 این تغییر نشانگاهی تنها به علوفه به‌مثابه «دال مرکزی» کوچ محدود نمی‌شود، بلکه جامعه عشایری کشور با ازهم‌پاشیدگی نظام ایلی، از بین رفتن ایل راه‌ها، پایین بودن سطح درآمدها، کمبود آب آشامیدنی انسان و دام، کمبود امکانات رفاهی، درمانی، بهداشتی، آموزشی و امنیتی و همچنین بالا رفتن هزینه‌های تولید، عدم اشتغال، ناسازگاری نسل جدید عشایر با زندگی کوچ‌نشینی و تمایل به یکجانشینی مواجه است؛ که این سبک زندگی را در معرض انقراض و نابودی قرار داده است.
اما در سوی دیگر، سیاوش احمدی‌میرقائد سرپرست سازمان امور عشایر ایران می‌گوید: یک و نیم میلیون نفر جمعیت عشایری در کشور داریم که ۲۵ درصد گوشت قرمز، ۳۸ درصد دام سبک و ۳۵ درصد صنایع‌دستی کشور را تولید و تأمین می‌کنند؛ که نشان‌دهنده جایگاه ویژه آنان در تولید و اقتصاد مقاومتی است. گرچه عددِ مرکز آمار ایران یک‌میلیون و صدوپانزده هزارنفر است؛ و البته او، یکی از چالش‌های اساسی در حوزه عشایر را اختلاف آمار جمعیت عشایری بین مرکز آمار ایران و سازمان امور عشایر می‌داند که در حال پایش و رفع‌ورجوع این اختلاف آماری هستند تا چه شود؟![۴] آمار جمعیت عشایر مانند آمار مطالعه در ایران است؛ تاکنون هیچ‌کس به عدد واقعی آن پی نبرده است! چراکه ﺁﻣﺎر هرﮔﺰ دروغ نمی‌گوید، وﻟﯽ می‌توان در ﻗﺎﻟﺐ زﺑﺎن ﺁﻣﺎر دروغ ﮔﻔﺖ؟! چه می‌دانم هنگامی‌که ۳۵۰۰۰۰ نفر از مردان و زنان عشایر بین سازمان امور عشایر و مرکز آمار گُم می‌شوند! دیگر چه اعتمادی به آمار تولید ۲۵% گوشت قرمز و ۳۸% دام سبک و ۳۵% صنایع‌دستی می‌ماند؟! اینکه از این قبض و بسط آماری چه نصیب عشایر می‌شود؟ یا که نصیب سازمان‌های متولی آن‌ها و لابد حقوقی و استمرار معیشتی و جایگاه سازمانی و سفر خارجی و دک‌وپوزی و ازاین‌دست فرآورده‌های آشکار و پنهان سازمان بروکراسی ایران که مردم‌سالاری‌اش گوش فلک را کر کرده است!


پانوشت:
[۱] - مرکز آمار ایران (۱۴۰۰)، نتایج ثبت پایه جمعیت عشایر کوچنده‌ی کشور در سطح شهرستان، جدول شماره ۲، ص ۲۶.
[۲] - محدوده زیست و قلمرو جغرافیایی که عشایر در کل زمستان یا قسمتی از آن در آنجا به سر می‌برند، قشلاق یا گرمسیر می‌نامند.
[3]- Semiotic Change
[۴] - احمدی میر قائد، سیاوش (۱۸ تير ۱۴۰۲)، عشایر ۲۰۰ هزار تُن گوشت در سال تولید می‌کنند، برگرفته از پایگاه اطلاع‌رسانی دولت، به نشانی: https://dolat.ir/detail/415504.


(قسمت دوم)
 
دکتر عباس حسین‌زاده مدیرکل جوان و پرکار کتابخانه‌های عمومی خوزستان از لالی و مسجدسلیمان به ما ملحق شد تا هدف از این دعوتش برای ما روشن شود که می‌خواهد گزارشی از این ابتکار خوبِ خود و همکارانش را به ما بنمایاند و به تعبیر بهتر رونمایی کند؟! یا اینکه ما را به نقدی در متن و بطن کتابخانه‌ی عمومی رویش عشایری و در دلِ طبیعت و زوزه‌های بادِ سرد فتح‌المبین، دور اجاق هیزمی بکشاند تا بلکه اثربخشی و کارآمدی این ابتکار خوزستانی‌ها در کشور را قوام و دوام بخشد؟!
 مدرسه و کتابخانه تنها چادرهایی که پرچم جمهوری اسلامی بر فراز آن‌ها جار می‌زند که اینجا کل دولت و نه حتی مکان دولتی است! این دو آورده‌ای اجتماعی فرهنگی و برخوردار از ریشه‌های تاریخی هستند که در نقطه عطفی معین، قرائتی مشخص از آن‌ها به‌مثابه ابزاری کارا در جهت مدرن سازی جامعه ایرانی در نظر گرفته‌شده‌اند.
 بخش عمده‌ای از چالش‌هایی که در عرصه مدرسه و کتابخانه با آن مواجهیم، ناشی از برهم افتادگی‌ها و درهم‌آمیختگی‌های رخ‌داده بین فضای مدرن این مکان‌ها و در اینجا تأکید می‌کنم: گفتمان‌های مدرن و فضای سنتی، طبیعی، سخت، خشن، غیر منعطف و کم فراغت، پیرامون و محاط بر آن‌ها است.
 در اینجا می‌توان شاهد نوعی فرآیند اجتماعی بود که جامعه شناسان از آن به‌عنوان تأخر فرهنگی یاد می‌کنند و از منظر نشانه‌شناسی اجتماعی می‌توان آن را اختلال در فرآیند تغییر معنایی در زندگی کوچنده‌ی عشایری در نظر گرفت.
 هنگام ورود ما، جوانان، نوجوانان و کودکان با نیسان آبی یا پیاده به چادر کتابخانه رویش آمدند. من و دیگر دوستان با جوانان و نوجوانان فوتبال بازی کردیم و دکتر عظیمی برای کودکان کتاب آوازی برای وطن اثر محمد دهریزی و تصویرگری نرگس محمدی از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برای گروه سنی ۱۱+ را بازخوانی کرد.
تیم فوتبال ما در برابر قدرت بالا و تکنیک و تاکتیک برو بچه‌های عشایر رحمتی ترکاشوند، کم آورد و چند چند باختیم! دکتر عظیمی هم کمی تا قسمتی از این آوازش برای وطن، طَرْفی نبست و در مباحث دور اجاقیِ بیرون چادر و دور منقلیِ داخل چادر، این گزاره را مرتب تکرار می‌کرد که «این جامعه باید توانمند شود»! نه لزوماً که کتاب‌خوان یا باسواد و گفتگوی علمی – تجربی، تاریخی و جامعه‌شناختی در پیرامون زندگی شکل گرفت.
زاغ‌بور در قفس طلایی بازرگان مدام آواز می‌خواند: کوکو... کو وطنم. صاحبش که از آواز او خسته شده است درِ قفس را باز می‌کند تا برود و با خودش می‌گوید: کاش بال داشتم و سرزمین این زاغ‌بور را می‌دیدم. پرنده می‌رود تا به زیباترین سپیدار دشت می‌رسد و از او اجازه می‌گیرد کمی روی شاخه‌اش بنشیند. درخت از پرنده می‌خواهد پیشش بماند، اما او می‌گوید وطنش را می‌خواهد و از برکه‌ی زلال، باغ زیبا، ساحل امن و کوهسار بلند عبور کرده در مسیر هر جا استراحت می‌کند، از او می‌خواهند بماند؛ اما او آرزوی وطنش را دارد؛ اما این وطن کجاست؟ چقدر زیباست؟ همه فکر می‌کنند که وطنِ زاغ‌بور باید جایی بسیار خوش آب‌وهوا باشد؛ امّا درواقع، وطنِ زاغ‌بور، بیابانی بی‌آب‌وعلف و بسیار گرم است؛ و آخرین سطر کتاب: زاغ‌بور هم روی شاخه‌ی خشک و پر از خار یک درختچه نشست و گفت: «همین‌جا لانه‌ام را می‌سازم!». محمد دهریزی در داستان «آوازی برای وطن» ضمن پرداختن به مفهوم وطن و عشق به وطن، تصویری از حیوانات و بافت بومی ایران را به مخاطبان نوجوان خود هدیه کرده است.
دکتر عظیمی هم در میان داستان می‌خواهد این ناسیونالیسم دل‌چسب و رمانتیک را به بچه‌ها القاء کند و مرتب از آن‌ها می‌پرسید: خُب بچه‌های عزیزم وطن شما کجاست؟ آن‌ها هاج و واج مانده بودند که چه بگویند! باز پرسید بچه‌های خوبم منظور من از وطن، خانه‌ی شماست، اون کجاست؟ آن‌ها بلند می‌گفتند: چادر! دوباره تکرار می‌کرد و می‌خواست نام ایران را از زبان آن‌ها بشنود! بازمی‌گفتند: چادر! بچه‌ها راست می‌گفتند، آن‌ها در ییلاقِ کنگاور در چادر زندگی می‌کنند و در قشلاقِ فتح‌المبینِ شوش هم در چادر هستند! حالا من نمی‌دانم این کتاب که مبنای مسابقه و جایزه‌های مختلف نقدی جشنواره طعم عشایر با کتاب، قرارگرفته است؛ می‌خواهد چه پیامی از وطن به بچه‌های عشایر القاء کند؟! چه می‌دانم شاید سرنوشت بچه‌ی عشایر و زاغ‌بور یکی باشد؛ این‌یکی چادر سیاه و آن دیگری شاخه‌ی خشک و پر از خار یک درختچه!!!


(قسمت سوم)
 
چادر کتابخانه عمومی رویش از نظر شکل و شمایل متفاوت از چادرهای عشایر، بر تپه‌ای که به نظر می‌رسد مرکزی باشد؛ برافراشته شده است. مستراحِ [در شهر دستشویی] صحراییْ فرنگیْ سیارْ با لوله‌ی پولیکا که به چاه نیم‌متری می‌ریزد و درودیوار آن با بنرهای تاریخ گذشته‌ی تبلیغاتی پوشانده شده، در هنگام ورود هیئت پُرجلال ما، کمی پایین‌تر از چادر فرهنگ، افتتاح گردید.
نورمن فرکلاف[۱] به دو بُعد از رابطه‌ی قدرت و زبان اشاره می‌کند. «قدرت در زبان»[۲] و «قدرت پشت زبان»[۳]. قدرت پشت زبان بیانگر موقعیتی است که زبان به کردارها، فضای کالبدی، پوشاک، اطوار و حرکات افراد صاحبِ قدرت ارجاع می‌شود. بدین ترتیب ما با این چادر و حتی مستراح آن، متمایز می‌شویم! ما نه حتی دولتی که خودِ خودِ دولتیم!
 بعد از بازی فوتبال و داستان‌خوانی برای بچه‌های عشایر؛ شب شد و همه بچه‌ها رفتند و ما دورِ دود و آتشِ کُنده‌های چوب، به ارزیابی نقش کتابخانه‌ی عمومی عشایری در این محیط سرد پرداختیم.
 نماز خواندیم، شام خوردیم، امحیبس بازی کردیم[۴] و خوابیدیم. ۱:۳۰ بامداد با صدای رگبار باران بر پلاستیک چادر، از خواب بیدار شدم. صدای طربناکی که سال‌های طولانی بود که در صحرا آن‌هم در زیر چادر نشنیده بودم.
سوخت ما در جلسه‌ی هم‌اندیشی بیرون چادر تمام شد و ته‌مانده‌ی آن را در منقل گذاشته به داخل چادر آوردیم. اداره امور عشایر قول پنل خورشیدی به چادر فرهنگ داده بود؛ اما به ما نرسید! خودم را در پتو ساندویچ‌ پیچ کردم، کلاه پشمی بر سر، جوراب به پا و لباس گرم به تن، اما انگار افاقه نمی‌کند. کفش‌های دوستان را از بیرون به داخل چادر آوردم که خیس نشوند. همراهان در خوابی عمیق فرورفته بودند. خُروپُف آن‌ها در زیر چادر فرهنگ و ادب؛ ملودی نه‌چندان هارمونیکی با صدای زیروبم می‌نواخت و من برای اثبات این کنسرت ناهمگون؛ خُرناس هرکدام از عزیزان را ضبط کردم، مباد که فردا منکر شوند! در جامعه‌ای که کسی مسئولیت حرف‌ها و نوشته‌هایش را نمی‌پذیرد، چه کسی مسئولیت خُرناسش را بپذیرد!
صدای عَرعَر خر از دور و پارس سگ‌ها که گاه از دور و گاه از نزدیک با همدیگر گلاویز می‌شوند و زوزه‌ی گرگ یا نمی‌دانم چی؟ محاط بر چادر فرهنگ شده بود و در آستانه‌ی صبح بانک خروس:
هنگام سپیده‌دم خروس سحری / دانی که چرا همی کند نوحه‌گری / یعنی که نمودند در آیینه‌ی صبح / کز عمر شبی گذشت و تو بی‌خبری[۵]
 تجربه متفاوت، بی‌نظیر، آموزنده و گران‌قدری برای ما رقم زد.
 امین اسلامی اصل رئیس کتابخانه‌های عمومی شهرستان شوش و حبیب حیاری همکارش که در این دیدار زحمات زیادی کشیدند؛ هم از خواب بیدار شدند. به آن‌ها گفتم الآن عشایر در حال تسبیح خدای باران هستند.[۶] آری اُفقِ نماز عشایر با اُفقِ نماز ما متفاوت است. افق آن‌ها بلندتر است. آن‌ها به اذان باران بیدار شدند و ما به اذان موبایل‌هایمان نماز صبح خواندیم!
 پس از صرف صبحانه در بیرون چادر فرهنگ، راهی چادر مدرسه عشایر شدیم. دو معلم جوان، خانم و آقا با لباس تروتمیز و خوش‌برخورد، کفش‌های واکس‌خورده، لباس‌های اتوکشیده و بُوی اُدکلنی که چادر آموزش را معطر کرده بود و ما یک‌مُشت دکتر و مدیر پرافاده فقط یک‌شب زیر چادر، آن‌هم چادر فرهنگ خوابیده بودیم، پر از بوی دود کُنده‌ی چوب، در برابر این نمایندگان بلافصل مدرنیته ظاهر شدیم! آن‌ها صبح از اندیمشک می‌آیند و قبل از ظهر برمی‌گردند، بدون آنکه حتی نیازی به مستراح صحرایی داشته باشند! چه نوعِ فرنگی‌اش که خطِ اُتوی لباس را می‌شکند و نوع سنتی‌اش که حال‌به‌هم‌زن است!
 مدرسه عشایری عرصه رویارویی گفتمان رسمی آموزش‌وپرورش و سنت‌های از جا کنده‌ی عشایری را تصویرسازی می‌کند. تصویری از ناهم‌خوانی و عدم تجانس بین مدرسه و رویدادهای جاری در آن و بستر اجتماعی فرهنگی داخل و بیرون آن است. ساماندهی دلبخواهانه‌ی رفتار فردی عاملان اجتماعی؛ معلمان، دانش آموزان و والدینشان را در زیر سایه بروز نشانگان تصنعی و نچسبی از نوگرایی‌های مطلوب دنیای مدرن ارائه می‌کند. پوشش‌ها و خودآرایی‌هایی که گاه رقت‌انگیز و گاه متظاهرانه اما درهرحال مضحک جلوه می‌کند.
از آن روز که محمد بهمن بیگی، آموزش نوین عشایر را بنیاد نهاد تا به امروز؛ همچنان پاندول‌وار بین سنت و مدرنیته تیک‌تاک می‌زنیم! به قول دکتر محمد فاضلی: «ما به جای سفت توسعه رسیده‌ایم؛ مرحله‌ای که باید کار نرمِ سخت کرد. کلنگ‌اندیشی، بتن‌محوری و ساخت‌وساز جواب نمی‌دهد، سازوکار جواب می‌دهد.» و کمرِ جامعه‌ی ایرانی از این دوران طولانی گذار، شکست! و من در وضعیتی تناقض‌آلود از یک‌سو، روزمرگی و تداوم فعالیت‌هایی گسسته از معنا در محیط مدرسه و کتابخانه و از سوی دیگر، اصرار در جهت تعریف مدرسه و کتابخانه به‌عنوان ابزار تحول و نوشدگی، همچنان ذهنم درگیر این تعارض‌ها و پارادوکس‌ها است.

پانوشت:
[۱] - زبان‌شناس و پژوهشگر بریتانیایی است. او استاد بازنشسته‌ی دانشگاه لنکستر است. فرکلاف از بنیان‌گذاران تحلیل گفتمان انتقادی به شمار می‌رود. نظریه تحلیل گفتمان انتقادی نورمن فرکلاف یکی از مشهورترین نظریات حوزه گفتمان‌کاوی به شمار می‌آید که در تلاش است ضمن بیان رابطه میان ملاک‌های درونی و برونی متن، قدرت مسلط جامعه‌ای را که اثر ادبی در آن شکل‌گرفته از طریق سه محور توصیف، تبیین و تفسیر مورد واکاوی قرار دهد.
[2] - Power in langvage.
[3] - Power behind langvage.
[۴] - مِحِیبس کلمه مصغر شده‌ی «محبس» به معنای انگشتر، نام یکی از بازی‌های رایج شب‌های رمضانی است. این بازی بیشتر میان عرب‌های ایران، عراق و کویت رواج دارد. در بازی محیبس، یک انگشتر در میان دستان یک گروه دست‌به‌دست می‌چرخد. آن‌قدر دست‌به‌دست می‌شود تا حریف گمراه شود. این چرخش انگشتر در زیر پارچه یا چفیه انجام می‌شود. یک گروه که در کنار یکدیگر نشسته‌اند بر روی دستانشان رواندازی پهن می‌کنند تا مبادا حریف بداند که انگشتر در کدام دست نهفته شده است. از طرفی یکی از اعضای گروه مقابل از روی چهره خوانی که تیزبین و زرنگ است به نمایندگی از گروهش وارد میدان بازی می‌شود. او باید انگشتر را از میان دستان گروه رقیب پیدا کند. [منبع: ویکی‌پدیا، دانشنامه‌ی آزاد]
[۵] - ابوسعید ابوالخیر «رباعیات نقل‌شده از ابوسعید و دیگر شاعران» رباعی شماره‌ی ۶۵۰.
[۶] - يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا (سوره نوح، آیه ۱۱)؛ آسمان را بر شما ريزش كنان مى‌فرستد. «مدرار» از «در» به معناى ريزش فراوان باران است. ترجمه از محسن قرائتی.


 ( قسمت آخر)
عشایر کوچنده بر تپه‌ها، چادر می‌زنند. تپه‌ها، کد پستی ندارند. شماره ندارند. اصلاً اسم ندارند. ما از تپه‌ی چادر فرهنگ و مستراح فرنگی‌اش به تپه‌ی چادر آموزش و معلمان شهری‌اش، سرازیر شدیم و ازآنجا به تپه‌ای که جواد رحمتی فر و خانواده‌اش اسکان یافته است؛ رفتیم. جواد در ۲۰ اسفند ۱۳۵۶ دو تپه آن‌طرف‌تر متولد شده است همین‌جا! در فتح‌المبین! در کوچ! در چادر! اما فرزندانش به مدد نیسان آبی در بیمارستان و به ضرب‌وزورِ سزارین به دنیا فراخوانده شده‌اند! وقت نیست؛ رَمَه[۱] منتظر است.
 این دگردیسی فرهنگی، تنها به نشانه‌ی نیسان آبی بسنده نمی‌کند و پنل خورشیدی نشانه دیگری است که با انرژی خورشیدی ۲۲۰ ولت و توان بالا، قادر به روشن کردن تلویزیون، پنکه، چند لامپ LED، شارژ موبایل، ریش‌تراش، رادیوضبط، لپ‌تاپ و دوربین مخصوص عشایر را دارد؛ و برزنت عشایری از الیاف مصنوعی، ضد آب، ضد باد، ضد حریق، ضد رطوبت، ضدپوسیدگی، ضد کپک، بادوام و عمری طولانی که زود برپا و زود برچیده می‌شود؛ و سیلندر گاز و انواع پخت غذاهایش! این حجم عظیمِ تغییرِ نشانه‌های اجتماعی در زندگی کوچنده را می‌بینید؟ بزرگی رخداد را تصور می‌کنید؟! نوعی نازمانی و نامکانی دیگری رقم خورده است. پیوندها و گسست‌های جدیدی در زندگی کوچنده رخ داده است. دیگر نوستالژی‌های قدیمی در کوچ امروزی غریبه هستند!
 از جواد می‌پرسم آیا فرزندانت کوچ را ادامه خواهند داد؟ با قاطعیت گفت: اصلاً! آری او درست می‌گوید در عشایر همه‌چیز در پیوند با قاعده‌های ریزودرشت رسمی و غیررسمی، خودتنظیم یا انشاء شده از مراجع بیرونی می‌گذرد. حتی زبان جواد تغییر یافته است. گویی به فارسی لک‌زده، صحبت می‌کند و نه لکی!
 ایل ترکاشوند با خانواده‌های کوچنده متشکل از ۱۸ طایفه و تیره است. ترکاشوندها زیرمجموعه قوم لک هستند که زبانشان لکی است و با ایلات لک زبان، مانند حسنوند، قیاسوند، کلیوند، بیرانوند و یوسفوند اشتراکات زبانی، فرهنگی و اجتماعی زیادی دارند.[۲] ایل ترکاشوند امروزه در بین پنج استان، همدان، لرستان، کرمانشاه، ایلام و خوزستان ییلاق و قشلاق می‌کند.[۳] و بر سر این گسل‌های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادیِ زندگی کوچنده؛ شانزده وزارتخانه و معاونت ریاست جمهوری، بدون هماهنگی و چشم‌انداز مشخص و برنامه متناسب با شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، کالبدی و کارکردهای نواحی روستایی و عشایری[۴] چنبره زده‌اند!
می‌گویند هرماه ۱۰۰ لیتر حواله‌ی نفت، دو کپسول گاز و در صورت کمبود دوباره تزریق می‌شود؛ حواله‌ی علوفه، کنسانتره کیلویی ۱۰۵۰۰ تومان، جو کیلویی ۱۰۷۰۰ تومان؛ برحسب تعداد دام از یک تا چهار تن به آن‌ها می‌دهند. ۳۰۰۰ هکتار زمین برای شهرک‌سازی و مرتعِ دام‌شان اختصاص داده‌اند، ۱۰۰ میلیون تومان وام یک‌ساله برای خرید علوفه و ۱۵۰ میلیون تومان برای اشتغال با بهره پایین و بازپرداخت ۵ ساله؛ در اختیار سرپرست خانوار عشایر قرار می‌دهند. تانکر آب به‌صورت رایگان هفته‌ای یک‌بار به منطقه اسکان عشایر اعزام می‌شود. همچنین سهمیه آرد نان مصرفی به آن‌ها می‌دهند. سالیانه ۲۰ پنل خورشیدی فقط با قیمت یک‌میلیون تومان که قیمت آزاد آن ۳۰ الی ۴۰ میلیون تومان می‌شود، در اختیارشان می‌گذارند.[۵] حالا اگر این حمایت‌ها در چارچوب یک مطالعه علمی دقیق و برنامه‌ریزی منسجم و آموزش‌های کاربردی مفید در سکونتگاه اصلی عشایر انجام شود؛ به‌مراتب ارزش‌افزوده‌ی اقتصادی بیشتری تولید می‌کند.
 به‌زعم من اسکان عشایری یک ضرورت است چون کوچ تغییر معنا داده است؛ اما این هشدار را می‌دهم که ساماندهی عشایر بر مبنای شیوه تولید عشایری با صورت‌بندی اجتماعی خاص خود، نباید به‌سادگی و بدون ارتباط با شکل اجتماعی و بومی محلی آن دست‌کاری شود.
 باری به‌رغم نیاز جامعه عشایری به توسعه و آگاهی و دانش، نباید «اسکان عشایر» را روستانشین کردن و یا شهرنشین کردن آن‌ها تفسیر کرد.
 چنین جامعه‌ای با چنین خصایصی صرفاً از طریق یک بازاندیشی نقادانه و کوبنده نسبت به همه تجارب و دستاوردهای تاریخی خُرد و کلانش در مسیر گذار از این کوچ‌نشینی به یکجانشینی است که می‌تواند به دگرگونی‌های سازنده‌ی بنیادین امیدوار شد. رویکردی برای زندگی بهتر، تولید بیشتر، اشتغال افزون‌تر و آسیب‌های اجتماعی کمتر. اینجاست که کتابخانه‌ی عمومی عشایر جایگاه بایسته‌ی خود را خواهد یافت. کتابخانه باید این گذار را بسترسازی نماید، تسهیل کند، راهبری نماید و به فرجام برساند.
 اینجا نقطه پایانی سفر ما است؛ بر سر سفره‌ی کریمانه‌ی جواد رحمتی فر با نان تیری گرم، کره‌ی گوسفندی و شیره‌ی انگور و میهمان‌نوازی پرمهر او و خانواده‌اش از تیره‌ی رحمتیِ ایل ترکاشوند که ما را سرشار از عشق، شادی و نشاط کردند.


پانوشت:
[۱] - گله‌ی گوسفندان.
[۲] - سلیمانی شادور، کاوه (۱۴۰۰)، تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایل ترکاشوند در بستر تاریخ معاصر، پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد، رشته‌ی جامعه‌شناسی گرایش حوزه‌های اجتماعی، دانشکده‌ی علوم اجتماعی؛ کرمانشاه: دانشگاه رازی، ص ۱۳.
[۳] - همان، ص ۸۳.
[۴] - مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، بررسی عملکرد دولت؛ توسعه روستایی و عشایری، شماره مسلسل ۱۷۴۹۷، ۱۴۰۰.
[۵] - این اطلاعات را امین اسلامی اصل از خانم کرمی کارشناس امور عشایر شوش گرفته است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار