شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۱۶۲۶
تاریخ انتشار: ۱۶ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۹
شوشان ـ محمد دورقی :

شگفتانه‌ای بود برای او، آن سفره‌ها که از بصره تا کربلا امتداد یافته بودند. و آن رفتارها که در آن عشق، شعشعه‌ای سرمدی و جود،جلوه ای ابدی داشت.و آن مردم که داد را بر ستد مرجح می دانستند. شگفت زده بود و شگفته‌گی اش را پنهان نمی‌توانست بکند.می‌گفت چند برابر عمودهایی که از کنارشان عبور کردم سوال بی جواب در ذهنم شکل گرفت.اینجا زمین به تزلزل افتاده و جنبش به جان همه چیز افتاده است.قرار یافته‌ای بی تحرک نمی بینی.نشور آخرالزمانی محض است انگار.آن روز می‌گسیخت از تزلزل،رگ زمین/ لنگر نمی‌فکند اگر حلم کردگار (1). این انقلاب ِ کریمانه گی را، کدام کریم النفس قیادت می کند؟چرا قواعد اقتصاد در اینجا وارونه شده اند و پول از گردش افتاده است؟کودکانی که یک سال کار کرده‌اند، زاد راه می خرند تا آن را مشتاقانه و با التماس و تمنا و در ازای هیچ به رهروان این راه بلند عطا کنند؟ پدرانی که دستان‌شان از کار سخت بنایی پینه بسته و گرد فقر بر چهره و منازل‌شان هویدا بود، چنان مشتاقانه دسترنج شان را در راه آسایش زائرین تقدیم می کردند که از تفسیر کارشان درمانده می شوی؟ چرا حرص و التهاب مادی و دنیازدگی ِما را ندارند این جماعت؟مگر زخم ندارند این خلق؟چرا این پول سخت بدست آمده را به زخم شان نمی زنند؟ الهام بخش این عظمت روح و این کرامت نفس کیست؟ این چه سودایی ست که سود در دسترس را پس می زند؟این چه آیینی ست که دل ها را همه به آینه تبدیل کرده است؟چگونه می شود که این جماعت،شادمانه و بدون ما به ازاء می بخشند؟ جود و بهجت توامان را چه عامل خارجی غیرقابل مقاومتی این چنین همبسته‌ی هم کرده است؟

راه بلند پیاده روی اربعین از راهیان بلند همت، مالامال است.تا چشم کار می کند جمعیت است. گاه دسته دسته می روند، گاه دو سه نفره و گاه پراکنده و تک به تک.قوموا لله مثنی و فرادا در اینجا کاملا مصداق  عینی دارد. چهره‌ها به تصرف غم در آمده اند.غم، آنگونه که بر انسان مسلط است بر اشیا و مکان‌ها و درخت‌ها هم.صائب تبریزی گریه سنگ را شاید مصداقی از احوال اینجا گرفته است: گر سنگ را به گریه نیارد عزای تو/ این چشمه‌ها چگونه روان شد ز کوهسار؟
 پرچم های سیاه عزا و سرخ انتقام بر شانه‌ها در اهتزاز اند و رونده‌گانِ مجذوب،گو اینکه خط نوری نامریی آنها را به مقصد چشمه‌ی نور می کشاند لحظه‌ای در پوییدن این راه درنگ نمی کنند.ستاره‌ی کاروان کِش ِ کدام کیهان است که این رهروان مشتاق را چنین مجذوب هاله‌ی خود نموده است؟
راه اربعین راه پروانه گان است.پروانه گانی که هر سال در موسم معینی، بی صلا و صله، از آشیانه، نشور می کنند تا بال و پر بر شمع شاهد بزرگ عالم آزاده گی بزنند و مشتاقانه بسوزند.سفری برای سوختن.اربعین که می شود عراق به یک موسسه‌ی بزرگ خدماتی تبدیل می شود.به کشور نهادهای ناپیدا اما موثر که تفسیر کارکردی شان از  سردمداران مکتب نهادگرایی هم ساخته نیست.
می گوید دم دمای ظهر بود که آکنده از سوال و غرابت، به نزدیکی‌های کربلا رسیدم.در طول مسیر آنقدر غرق تحیر و مکاشفه بودم که مجالی برای اندیشیدن به خود و نیازهای خود نداشتم.برای همین برای خوردن ناهار و ادای فریضه ی نماز ظهر به سمت نزدیک ترین موکب رفتم.در آن موکب غذا به اندازه کافی بود اما جا برای استراحت نبود. نخواستم به موکب کناری که به فاصله دویست سیصدمتری بود بروم. با خودم گفتم چون مقصد نزدیک است چند دقیقه ای غذا می‌خورم و به راه ادامه می‌دهم. غذا را گرفتم و رفتم در کنار جدول یک جوی آب نشستم.لحظه‌ای نگذشت که یک مردچهارشانه‌ی بلند قامت آمد و بالای سرم ایستاد.معذب شدم.با خودم گفتم نکند غذا گیرش نیامده است.سر بلند کردم و تعارفش کردم. به من لبخند زد و بی‌هیچ کلمه ای رو برگرداند اما از جایش تکان نخورد.سایه‌ی هیکل تنومندش مرا کاملا احاطه کرده بود.تا غذایم را تمام کردم آن مرد هم بدون هیچ صحبتی رفت به طرف شخص دیگری که مثل من در کناری مشغول تناول ناهار بود و بالای سرش ایستاد.از کار آن مرد سر در نمی آوردم.رفتم از یکی موکب داران پرسیدم این مرد چرا این کارها را می‌کند؟ جوابی که داد جواب نبود، تیر خلاص بود به تمام تصوراتم از جود و کرم.تیر خلاص بود به تمام پیش فرض‌هایم از شورمندی و عاشقی.تیر خلاص بود به تمام دانستگی‌هایم از معادلات انسانی. گفت: این مرد بی‌بضاعت است.چیزی ندارد تقدیم زوار کند. کنار موکب‌ها می ایستد و به زائرانی که به هنگام استراحت یا نماز و غذاخوردن جا پیدا نمی‌کنند و مجبورند دقایقی در گوشه و کناری بنشینند،سایه خودش را می‌بخشد.*تنانگی،تنها سرمایه‌اش هست و سایه افکنی،تنها کار ممکن‌اش*. الله اکبر. چه می‌توانستم بگویم. این مرد راست قامت و راستین کردار، پیمانه‌ی آخر ِ مکاشفه را در ظرف وجودم خالی کرده بود تا از تحیر لبریز شوم.
اشکبار رو برگرداندم و رفتم.این تن،وارث آن تن‌ها نبود که در ظهر عاشورا،حایلی شدند بین تیرهای یزیدیان و امام حسین ِ ایستاده به نماز؟با خودم می اندیشم این تکینگی معادل یک قاره معرفت است.این یعنی،جسمانیت هم می‌تواند جلال‌آور باشد،اگر روح، روح کبریایی باشد.از تاب و تفسیر می افتم و تمنامند و بی‌تاویل راه می‌افتم تا هر چه زودتر پرو بالم را به شمع بزرگی آزادگی بزنم.

1- شعر از صائب تبریزی
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار