شوشان ـ ابراهیم مکوندی :
زندگی را زندگی کنیم
هایدگر فیلسوف آلمانی می گوید: اگر بخواهم با شما رو راست باشم. باید بگویم: که زندگی به شکلِ گُریزناپذیری، سخت است. و این، ربطی به جایی که هستید. و جوری که زندگی می کنید. ندارد. من به آن میگویم:
"اصل بقای سختی”. یعنی سختی از شکلی به شکل دیگر تبدیل می شود. ولی نابود نمی شود.
_ برای همین هم در يک زندگیِ خیلی خوب و عادی، جاییکه هیچ کسی به هیچ کسی به خاطر عقایدش، شلیک نمی کند. و او را مورد بازخواست قرار نمی دهد. و همه چیز آرام است. آدمهای زیادی مُشت مُشت، قرص ضد افسردگی میخورند. که بتوانند خودشان را هر روز صبح از داخلِ رختخواب، بیرون بکشند.
_ خیلیها معتقدند: که پیشرفتِ تکنولوژی، اینترنت، نخود فرنگیِ غیر ارگانیک و گِلوتِن، ماها را این جوری کرده و قدیمها، مردم خوشبختتر بودند. شما بشنوید ولی باور نکنید.
_ هزاران سالِ پیش، شاهزادهای هندی به نام سیزار یا همان بودا گفت: که "زندگی رنج است.” رنج، به زبان بودا= دوکا
_ هایدگر به این می گوید: "اضطراب وجودی”؛ اینها را نگفتم :
که ناامیدتان کنم.
_ چیزهای خوب و دلنشین هم در دنیا، کم نیست. می توانید از آن ها در این راه، کمک بگیرید. هر وقت داشتید؛ در چاهِ غم و گرفتاری، فرو می رفتید.مثلِ رَسَن به آن چنگ بیندازید.
و بیرون بیایید.
یکی از این طنابها؛ موسیقی است. اگر توانستید سازی بزنید. اگر نتوانستید به آن، گوش کنید.
_هر وقت که شاد و سرخوش بودید. موسیقی گوش کنید. و وقت هایی که غمگین بودید. بیشتر موسیقی گوش کنید. _ آن جا که از هر حرکتی عاجز ماندید. بهترین و مفیدترین کاری که می توانید برای آرامشِ روحتان انجام دهید. هم ارتعاش شدن با جریان هستی است.
صدای پای آب را نیوش نمایید. با صدای جیک جیک گنجشک ها در هر بامدادی، دوباره متولد شوید.
_ راستی؛ اگر صدای خوبی داشتید؛ آواز بخوانید. اما اگر نداشتید هم مهم نیست.
_ چیز دیگری که می توانید از آن برای آرامش روح وروانتان کمک بگیرید. کتاب است. خواندنِ کتاب به شما کمک می کند. زندگی های دیگری را که هیچ وقت، نمی توانستید تجربه کنید. را تجربه کنید.
_ فیلم هم، همین کار را در یک ابعاد دیگری می کند. اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالاتر از فیلم است. چون قوه ی تخیلتان رو به کار می گیرد. و روندِ ذهنیتر و عمیق تری است. تا می توانید *کتاب* بخوانید. وسطِ کتاب ها، حتماً چند صفحه هم برای مطالعه در مورد ستارهها و کهکشان ها، وقت بگذارید. چون به شما کمک می کند. که ابعاد و معنای چیزها را بهتر درک نمایید.
_ یادتان نرود که در کُلِ جهانِ هستی، کجا ایستادهاید. برای همین، قدیم ها، بیشترِ فیلسوف ها، ستارهشناس هم بودند. شاید نخواهید یا نتوانید مُنجّم بشوید. ولی همیشه می توانید وقت هایی که غمگین هستید. به آسمان نگاه کنید. و ببینید که غمهایتان در برابرِ عظمتِ کهکشان ها؛چقدر، کوچک است.
_ طناب های دیگری هم هست؛ چیزهایی مثلِ نقاشی کردن،عکاسی، کاشتن یک درخت، آشپزی با ادویههای جدید، سفر کردن، حرکت و ورزش کردن…
_ ما برای نشستن، خلق نشدهایم. صندلی یکی از خطرناکترین اختراعات بشریت است. به جای نشستن؛ قدم بزنید؛ بدوید، شنا کنید. اگر مجبور شدید، بنشینید؛ برای خودتان، همنشینهایی پیدا کنید. و از مصاحبت شان، لذت ببرید. پیدا کردن دوستِ خوب خیلی هم آسان نیست. اما اگر دوست خوبی باشید؛ دیر یا زود چند تا آدم خوب دورتان جمع خواهند، شد. در ضمن، دایره دوست هایتان را به آدم ها، محدود نکنید.
_ شما می توانید؛ تقریباً با همه موجودات زنده دنیا، دوست باشید و آن ها را همدم وهم سازِ خویش؛ گردانید. گلها،علفها، ماهیها، سگ ها؛خرگوش ها، پرندهها، حتی گربهها. آری حیوانات و جانوران، گاهی حتی از آدم ها هم دوست های بهتری هستند. و وفادارتر از برخی انسان نماها هستند!!!
_ در زندگی؛ چاه غم زیاد است. ولی طناب هم هست. سَرِ رَسَن را ول نکنید. اما مراقب باشید که به طناب های پوسیده ایی همانند: الکل، دود، پول ، دروغ، غرور ، موقعیت شغلی و موفقیت، آویزان نشوید. چون از داخلِ چاه بیرونتان نمی آورند. و متاسفانه، بدتر؛ رهايتان می کنند. و به قعر چاه، پرتاب تان می کنند!
_ ته چاه… بگردید و طناب های خودتان را پیدا کنید.و اگر نتوانستید، پیدایش کنید؛ ببافید*. آدم های انگشت شماری، طناب بافی بلدند. دانشمندها، کاشفها، مربی های فوتبال، کمدین ها و هنرمندها همه؛ طناب باف های خوبی هستند. و طنابهایی را بافته اند. که آدم های دیگر هم می توانند سرش را بگیرند و با آن از داخلِ چاه، بیرون بیایند.
_ اگر ما امروز از سیاه سرفه نمی میریم .برای این است که سَرِ طنابی را گرفته ایم که لویی پاستور سال ها پیش، بافته است. سمفونی شماره پنج”طنابی است که بتهوون با نُتهای موسیقی جاودانه ی خویش، به هم پیوند زده است. صد سال تنهایی طنابی است که مارکز با واژه و خیال پردازی به هم بافته است.
_ بیشترِ طناب های رهایی را یک روزی، کسی که شاید تهِ چاه، زندانی بوده، بافته است. باید از آن ها استفاده کنیم.
حضرت مولانا، سال ها قبل از هايدگر ؛اين تعابير را بسیار زیباتر و دلنشین تر، در قالب شعر، چنین سروده است :
آه کردم؛ چون رَسَن، شد آهِ من؛ گشت آویزان رَسَندرچاهِ من؛ آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم؛
شاد و زَفت وفَربِه
گُلگون شدم
_ نتیجه این که؛
ما با قدرت اراده ی خویش، می توانیم.
تمامی غیر ممکن ها را میسر و ممکن سازیم.
به طور کلی؛ بهترین دست آویز و طنابی که نوع بشر می تواند. بدان دست آویزد و تکیه نماید.
توسل و توکل به قدرت لایزال الهی و تکیه بر قدرت پرودگار بزرگ می باشد. و درکنارِ آن؛ بهره جویی از قدرت اراده وایمان خویش خواهد بود.
الهی دانایی ده که در راه نیفتیم
بینایی ده که در چاه نیفتیم
بنمایی رهی که ره نماینده تویی
بگشای دری که در گشاینده تویی
من دست به هیچ، دستگیری ندهم
که اینان همه فانی اند و پاینده تویی.
توضیح
رَسن= طناب
زَفت= درشت و فربه
(سکوت)؛پانزدهم شهریور ماه یک هزار و چهارصد و سه هجری شمسی؛ اصفهان؛ شاهین شهر.