گاهی وقت ها فکر می کنم که اصلا فکر نمی کنم،اما وقتی در خود ریز می شوم فکر می کنم که خیلی فکر می کنم.
به نظر تفکر محض در این آشفته بازار اوضاع نابسمان زمانه نه تنها فکر من، بلکه همه ی افکار را درگیر و مغشوش کرده است.
نمی دانم قرار است فردا به کجا آباد برویم، اما نیک می دانم این راهی که در پیش گرفته ایم هموار نیست.
زمانی خانه ی دوم ما فقط "مدرسه" بود اما امروز ما نه تنها خانه ی دوم،بلکه سوم و چهارم و یا شاید خانه های بیشتری داشته باشیم.خانه ی اول که خانه و کانون گرم خانواده باشد رفته رفته به فراموشی می گراید.مدرسه هم که مانند گذشته نیست و بوی خوش اش را از دست داده است.نه بابا دارد که بابای مدرسه بخوانی اش، نه معلم بهداشتی که ناخن های چرکین حاصل گِل بازی ات را وارسی کند.
امروز همه چیز تغییر کرده است،حتی بابای مدرسه
بابای مدرسه دیگر اصلن شبیه باباها نیست،خیلی جوان تر از باباست.آدم احساس می کند مبصر کلاس است و هر سال دارد در کلاس پنجم درجا می زند.در مخیّله هیچ کس نمی گنجید آدم های 93 این قدر تغییر کنند،به قول قدیمی ها وقتی از پول سخن می گویند..."سال 36 پنج تومان خیلی بود"،برای ما هم سال 93 خیلی بود و اصلاً فکر نمی کردیم این قدر زود برسد و جز افسوس چیزی برای امروزمان باقی نگذارد.
نسل امروز اما تا به حال چای تلخ و غلیظ نخورده است تا بداند زندگی چقدر غلظت دارد.گوشه ی قند اش را در نعلبکی فرو نبرده تا رنگ عوض کند و قدری آرام تر چایش را بنوشد و البته فکرش را هیچ گاه ضمیمه ی چای قند پهلو نکرده است .چای خوردن، خود برای ما آداب و فرآیندی داشت و نه به سان امروز بود.
مردمان دیروز،شیطان را نمی شناختند! چای آبکی هم نمی نوشیدند. بر خلاف ما که ابلیس را بیشتر از خودش می شناسیم،تازه با او گپ و گفت هم داریم.
به تعبیر بیدل :
جمعیت حواس در آغوش بی خودی ست
از هوش بهره نیست کسی را که مست نیست
حواس اما این روزها واژه ای ناملموس است،چرا که همین اوضاع نابسمان امروز هوش از سر آدمی برده است؛دوران نقاهت بیماری های اقتصادی،فرهنگی و اجتماعی بس طویل شده و ما اندر خم کوچه های شبکه های اجتماعی چون مهره ی سوخته ی شطرنج گوشه عزلت برگزیده ایم و بی هدف در خیال زندگی پرسه می زنیم و دل به سریال های جدیدی چون یارانه ها،زنبیل ها و این دست تراژدی های نوی تاریخ داده ایم.
و من و تو و خیلی های دیگر به این درد ناعلاج دچار شده ایم،یعنی فکر می کنیم که اصلاً فکر نمی کنیم،اما وقتی در خود ریز می شویم فکر می کنیم خیلی فکر می کنیم! و هر روز، ما در حال اندیشیدن به این موضوعات بی محتوا و پوچ هستیم و هم چنان زندگی با این شیوه ی غریب در حال گذر است.
.......هر روز، ما در حال اندیشیدن به این موضوعات بی محتوا و پوچ هستیم و هم چنان زندگی با این شیوه ی غریب در حال گذر است.
زيبا بود و تامل برانگيز...
بادا كه همه ي روزهاي عمرمان را «زندگي» كنيم نه «سپري».