اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
آخرین اخبار
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۷۳۰۶
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۲
دیری نپایید که مهندس تندگویان، 9 آبان ۱۳۵۹ در حالی که برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب کشور بود، در جاده ماهشهرـ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شرکت نفت به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث صدام درآمدند و به زندان‌های اسیران ایرانی در عراق منتقل شدند و پس از سال‌ها اسارت توسط رژیم بعثی عراق به شهادت رسید...
 ۲۶ خرداد 1329 بود که در محله خانی‌آباد جنوب تهران کودکی به دنیا آمد که نامش را محمدجواد نهادند؛ وی در سال ۱۳۵۴ برای ادامه تحصیل، دانشکده نفت آبادان را برگزید و پس از فارغ‌التحصیلی و دوره آموزشی نظام‌وظیفه، در پالایشگاه نفت تهران مشغول به کار شد.
اما شرکت در فعالیت‌های سیاسی منجر به دستگیری محمدجواد توسط ساواک و اخراج از پالایشگاه نفت تهران شد...
تا اینکه محمدجواد تندگویان در سال ۱۳۵۷مدرک کارشناسی ارشد مدیریت را از مرکز مطالعات مدیریت ایران دریافت کرد و پس از پیروزی انقلاب به وزارت نفت دعوت شد.


ماجرا از این قرار بود که محمدعلی رجایی، نخست‌وزیر وقت، در مهر سال ۱۳۵۹محمدجواد تندگویان را به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی کرد و پس از رأی اعتماد، وی اداره این وزارتخانه را بر عهده گرفت.
دیری نپایید که مهندس تندگویان، 9 آبان ۱۳۵۹ در حالی که برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب کشور بود، در جاده ماهشهرـ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شرکت نفت به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث صدام درآمدند و به زندان‌های اسیران ایرانی در عراق منتقل شدند و پس از سال‌ها اسارت توسط رژیم بعثی عراق به شهادت رسید...
... اوایل‌ جنگ‌ بود، دشمن‌ به‌ میهن‌ اسلامی‌ فرصت‌ دفاع‌ نداده ‌بود به‌ طوری که‌ هر روز به‌ حملات‌ خود شدت ‌می‌بخشید. پالایشگاه‌های‌ جنوب‌ کشور در خطر بمباران ‌و نابودی‌ بودند. محمدجواد در سمت‌ وزیر نفت‌ لحظه‌ای‌ آرام‌ و قرار نداشت‌، در خواب‌ و بیداری‌ به‌ فکر پالایشگاه‌های‌ کشور بود، ترسش‌ از این‌ بود که‌ مبادا دشمن ‌پالایشگاه‌های‌ آبادان‌ و... را با بمب‌ و موشک‌ از بین‌ ببرد و به‌ اقتصاد مملکت‌ لطمه‌ وارد شود.
مرتب‌ به‌ بازدید پالایشگاه‌ها می‌رفت‌ و از اینکه‌ این‌ تأسیسات‌ را سالم‌ و نیروهای‌ مخلص‌ و جان‌ بر کفشان‌ را آماده‌باش، از جان‌گذشته‌ و در حال‌ فعالیت‌ می‌دید، فوق‌العاده‌ خوشحال ‌می‌شد و خدا را سپاس‌ می‌گفت‌.
هنوز چند هفته‌ای‌ از سفرش‌ به‌ آبادان‌ نگذشته ‌بود ولی‌ باز دلهره‌ داشت‌ و می‌خواست‌ هر چه‌ زودتر پالایشگاه‌ آنجا را از نزدیک ‌ببیند، چرا که‌ معتقد بود در شرایط‌ سخت‌ و ناهموار جنگ‌، کار را باید از نزدیک و در منطقه‌، هدایت‌ کرد.
معاونان‌ و همراهانش‌ در حیاط‌ وزارت‌ نفت‌ منتظرش ‌بودند تا در کنار وی‌ به‌ طرف‌ آبادان‌ و آغاجاری‌ حرکت‌ کنند، ماشین‌ حامل‌ وی وارد وزارتخانه‌ شد و در کنار افرادِ منتظر در حیاط‌ توقّف‌ کرد، شهید تندگویان از ماشین‌ پیاده‌ شد، شلوار آبی‌ رنگ‌ِ مرتبّی‌ بر تن‌ داشت‌ و جلیقه‌ و موها، تمیز و مرتب‌ بود، با تک‌تک‌ معاونان‌ و همراهان‌ احوالپرسی‌ کرد و گفت‌:
برادران‌ وقت‌ تنگ‌ است‌، بهتر است‌ هر چه‌ زودتر راه ‌بیفتیم‌، سپس‌ به‌ دیگر همراهان‌ مأموریت‌ داد که‌ به‌ بازدید پالایشگاه‌ "بیدبلند آغاجاری‌" بروند. خودش‌ و معاونانش ‌بوشهری‌، یحیوی‌، روحنواز و بخشی‌پور به‌ همراه‌ راننده‌اش‌، اسماعیلی‌ به‌ طرف‌ آبادان‌ به‌ راه‌ افتادند.
... سفر آغاز شد. وارد جاده‌ی‌ اهوازـ آبادان‌ که‌ شدند، لحظه‌به‌ لحظه‌ خطر از بیخ‌ گوششان‌ می‌گذشت‌، هر چقدر به‌ آبادان‌ نزدیک‌تر می‌شدند، جنگ‌ را بیشتر لمس‌ می‌کردند، آبادان‌ و اطرافش‌ به‌ منطقه‌ی‌ جنگی‌ تبدیل‌ شده ‌بود، صدای‌ گوش‌خراش‌ موشک‌، خمپاره‌، تانک‌ و مسلسل‌ از زمین‌ و آسمان‌، آبادانیان‌ مظلوم‌ را در هم‌ می‌پیچید.
اکنون‌ اتومبیل‌ها در زیر آتش‌ توپ‌ و تانک‌ دشمن‌، استوار و مصمم‌ با نظم‌ خاصی‌ به‌ حرکت‌ خود ادامه‌ می‌دادند. در همین‌ حین‌ محمدجواد در داخل‌ اتومبیل‌، در مورد لزوم‌ بازدید از پالایشگاه‌ و مهم‌ بودن‌ سفر به‌ همراهان‌ توضیح ‌می‌داد:
"در طول‌ یک‌ ماه‌ و چند روز شروع‌ جنگ‌ این‌ سومین‌ سفری‌ است‌ که‌ به‌ آبادان‌ دارم‌، چند تن‌ از آقایان‌ در سفرهای ‌قبل‌ با من‌ همراه‌ بوده‌اند، اثرات‌ آن‌ سفرها خیلی‌ زود آشکار و مسلم‌ شد، هدف‌ از این‌ سفر نیز تشویق‌ و ترغیب‌ نیروهای ‌ارزشمند و فعال‌ پالایشگاه‌ مربوطه‌ است‌، امیدوارم‌ سفری‌ خوب‌ و خوش‌ بوده ‌باشد، خاطره‌ای‌ باشد که‌ همراهان‌ بعدها نیز از آن‌ به‌ خوبی‌ یاد کنند، قبول‌ دارم‌ که‌ سفری‌ بس ‌خطرناک‌ است‌، ولی‌ مرگ‌ و زندگی‌ دست‌ خداست‌، اجل‌ هر جا فرا رسد، انسان‌ تسلیم‌ اوست‌ و..."
تابلوی‌ کنار جاده‌ 5 کیلومتری‌ آبادان ‌را نشان‌ می‌داد، کمی‌ قبل‌ از تابلو، با ساختمان‌ بزرگی‌ که‌ به‌ نظر می‌رسید قبلاً مرغداری‌ بوده‌ مواجه‌ شدند، ساختمان‌ درست‌ چسبیده‌ به‌ جاده‌ بود، اتومبیل‌ سرعت خود را کم‌ کرد، در این‌ لحظه‌ عده‌ای‌ مسلح‌ ناگهان‌ از پشت‌ دیوار ساختمان‌ کنار جاده‌ به‌ طرف‌ اتومبیل‌ هجوم‌ آورده‌ و به‌ صورت‌ دایره‌وار جاده‌ را محاصره‌ کرده‌ و بستند، گوش‌ تا گوش‌ هم‌ ایستادند و فرمان‌ دادند: ایست‌!
راننده‌ نگاهی‌ به‌ سرنشینان‌، مخصوصاً شهید تندگویان ‌انداخت‌ و با اشاره‌ی‌ سر آن‌ها آرام‌ کنار جاده‌ توقف‌ کرد، به ‌دستور افراد مسلح‌، سرنشینان‌ این‌ اتومبیل‌ یکی‌ پس‌ از دیگری‌ از داخل‌ آن‌ پیاده‌ شدند.
محمدجواد تندگویان گفت‌: عزیزان‌ من‌، مقاوم‌ و هوشیار باشید، احتمالاً ما به‌ اسارت‌ نیروهای ‌بعثی‌ درآمده‌ایم‌؛ حدس‌ او درست‌ بود. محمدجواد عصبانی‌ شده‌ و خطاب‌ به‌ عراقی‌ها می‌گفت‌: شما متجاوز هستید، شما در خاک ما چه‌ می‌کنید؟ اینجا خاک‌ ماست‌ و شما حق‌ ندارید پایتان‌ را در خاک‌ ما بگذارید."
آنان‌ پس‌ از آزار و اذیت‌ فراوان‌، زیر آن‌ آفتاب سوزان، اسرا را در یک‌ نقطه‌ به‌ داخل‌ گودالی‌ بردند، حدود یک‌صد اسیر نظامی‌، در اطراف‌ گودال‌ نشسته‌ بودند، دست‌ها و چشم‌هایشان‌ را بستند، ناگهان‌ صدای‌ رگبار گلوله‌ شنیده‌ شد، به‌ نظر می‌آمد که‌ شروع‌ به‌ کشتن ‌اسرا کرده‌اند.
تندگویان گفت‌: "بهروز! این‌ ناجوانمردان‌ الآن‌ همه‌ این‌ بی‌گناهان‌ را می‌کشند، پس‌ بهتر است‌ خودم‌ را معرفی‌ کنم‌، شاید این‌ها خیال‌ کنند که‌ مقامات‌ دیگر هم‌ با ما اسیرند و مردم‌ را نکشند."
بالاخره‌ محمدجواد خود را معرفی‌ کرد و باعث‌ شد حداقل‌ جان‌ صد نفر از جوانان‌ این‌ مرز و بوم‌ از مرگ‌ حتمی نجات‌ یابد، بعد از اینکه‌ ایشان خود را معرفی‌ کرد، او را از بقیه‌ جدا کرده‌ و همراه‌ خود بردند، پس‌ از این‌ صدای ‌رگبارها قطع‌ شد و دیگر کسی‌ کشته‌ نشد.
دشمن‌ هنوز از هویت‌ افراد اسیر شده‌ خبر نداشت‌ ولی‌ مسلماً می‌دانست‌ شخصیت‌های‌ مهمی‌ را به‌ اسارت ‌گرفته است، وقتی‌که‌ وی خود را معرفی‌ کرد، سخت‌گیری‌ آن‌ها بیشتر شد.
سه‌ ساعت‌ و نیم‌ در منطقه‌ی ‌شلمچه‌ از آن‌ها بازجویی‌ به‌ عمل‌ آمد، سپس‌ با یک‌ خودروی‌ لندکروز (به‌ همراه‌ چند محافظ‌ مسلح‌) به‌ مقر لشکر شش‌ منطقه‌ "تنومه‌" از نواحی‌ بصره‌، اعزام‌ شدند، از آن‌ به‌ بعد شهید تندگویان از سایر همراهان‌ جدا شد و به‌ زندان‌های‌ مخوف‌ عراق انتقال‌ یافت‌.
در این‌ طرف‌ مرز خبر اسارت‌ محمدجواد تندگویان و همراهان‌ در منطقه‌ در همه‌جا پیچیده ‌بود، یک‌ روز از این‌ اتفاق گذشته ‌بود که‌ خبر به‌ دکتر چمران‌ رسید، او با پنجاه‌ چریک‌ به‌ منطقه‌ اعزام‌ شد، ولی‌ وی یک‌ روز قبل‌ از منطقه‌ منتقل‌ شده ‌بود، همان‌ شب‌ خبر اسارت‌ شهید تندگویان از تلویزیون‌ جمهوری‌ اسلامی‌ همراه‌ با اطلاعیه‌ روابط‌عمومی‌ نخست‌وزیری‌ به‌ اطلاع‌ همگان‌ رسید.
رژیم عراق پس از مدتی اعلام کرد مهندس تندگویان در 12 خرداد 1361 در سلول خود خودکشی کرده است، این مسئله قابل‌قبول نبود، مهندس تندگویان قبل از انقلاب در زندان ساواک هم به سر برده بود با پیگیری‌هایی که ایران از طریق سازمان ملل انجام داد در سال 1364 صلیب سرخ به طور متناوب خواستار ملاقات با مهندس تندگویان شد.
مقامات عراقی در پاسخ به تقاضای ملاقات اعلام کردند که وی اظهار داشته است که با کسی ملاقات نمی‌کند و تهدید می‌کند که اگر کسی با وی ملاقات کند دست به خودکشی خواهد زد و تا اینکه در سال 65 یک نفر از نمایندگان صلیب سرخ به نام هافلی گر، رئیس عملیات خاورمیانه و شمال آفریقا هنگام سفر به عراق در مقابل این ادعای عراقی‌ها قبول مسئولیت کرد که این ریسک را بپذیرد. او برای ملاقات با مهندس تندگویان راهی زندان شد اما عراقی‌ها مانع ورود ایشان به زندان شدند.

در همین راستا، بتول برهان اشکوری، همسر شهید درباره سال‌های اسارت مهندس تندگویان گفته بود: «در مدت اسارت، تنها دو نامه از ایشان دریافت کردیم که نامه اول بسیار مختصر بود و در آن نوشته بودند مایل نیستم با خانواده خود در ایران ارتباط برقرار کنم.
ما حدس زدیم باید برای ایشان شرایطی گذاشته باشند که طبیعتاً شهید تندگویان هم کسی نبود که بخواهد حتی به خاطر ارتباط با خانواده آن شرایط را بپذیرد، بعد از دریافت اولین نامه، مدت‌ها با ایشان نامه‌نگاری می‌کردیم اما پاسخی دریافت نمی‌کردیم تا اینکه در سال ۶۷ دومین نامه ایشان را دریافت کردیم که به ما دلداری و روحیه داده بودند و گفته بودند سعی کنید تنها نباشید و با سایر خانواده‌هایی که در این ماجرا اسیر شده‌اند رفت‌وآمد کنید.»
... جنگ که به پایان رسید دیگر کسی امیدی به زنده بودن وزیر نفت اسیر نداشت، همگان از زنده بودن شهید تندگویان ناامید شده بودند تا اینکه در 13 آذر 1370 هیئت پیگیری که شامل دو تن از اعضای خانواده مهندس تندگویان یعنی پدر و برادر خانم ایشان، مهندس یحیوی و اعتمادی دندانپزشک مهندس تندگویان برای روشن شدن کامل وضعیت مهندس تندگویان برای مدت 11 روز عازم بغداد شدند.
پزشک صلیب سرخ هم به جمعیت هیئت ایرانی پیوست، عراقی‌ها ادعا کردند پس از نگهداری جسد به مدت چهار سال در سردخانه به علت متوقف نشدن جنگ دفن شده است، با نبش قبر و کالبدشکافی پزشکان ایرانی به این نتیجه رسیدند که اطلاعات موجود با جسد ارائه شده مطابقت ندارد.
هیئت مزبور پس از مذاکرات مفصل تصمیم به بازگشت گرفت وزارت خارجه عراق ضمن قبول اشتباه از سوی مسئولان گورستان خواستار تعویق سفر آنان شد تا جسد واقعی با حضور مجدد پزشک صلیب سرخ مورد معاینه قرار گیرد.
سپس جسد دوم در قبرستان الکرخ واقع در 60 کیلومتری جاده بغداد ورمادی نبش قبر گردید، یک جسد مومیای در تابوت فلزی در آنجا قرار داشت، هیئت ایرانی در هنگام نبش قبر متوجه تازه بودن قبر شد! عراقی‌ها در پاسخ به این مسئله گفتند که ما برای اطمینان از وجود جسد مهندس تندگویان چند روز پیش اینجا را نبش قبر کردیم تا اشتباهی صورت نگیرد، معاینه طرفهای سه گانه یعنی ایران و عراق و صلیب سرخ نشان داد که جسد مذکور متعلق به شهید تندگویان است.
پس از قطعی شدن مسئله هیئت ایرانی خواستار تحویل وسایل شخصی ایشان شد اما عراقی‌ها مدعی شدند محل نگهداری آن شهید در بمباران آمریکایی‌ها تخریب شده است و کلیه لوازم شخصی و مدارک از جمله ریسمانی که با آن خودکشی کرده از بین رفته است.
این پاسخ عراقی‌ها نشان داد که دروغ می‌گویند، زیرا هنگام شهادت دست‌ها و پاهای وی بسته بود که نتواند آن‌ها را حرکت دهد، بر اثر فشار به ناحیه قفسه صدری دنده‌های دهم راست و هفتم چپ ایشان شکسته بود، آثار طناب باعث شکستگی استخوان لامی و خون مردگی در ناحیه حلق و حنجره شده بود، پزشکی قانونی علت شهادت نامبرده را به احتمال قریب به یقین خفه‌شدگی به وسیله رشته طناب اعلام کرد و سن ایشان در هنگام شهادت را بین 31 تا 37 سال ذکر کردند.
سرانجام پیکر شهید تندگویان در تاریخ 25 آذر در عتبات عالیات نجف، کربلا و کاظمین با حضور اعضا هیئت و کاردار سفارت ایران و خانواده‌شان با احترام طواف داده شد و در تاریخ 29 آذر 1370 در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیئت عراقی تحویل هیئت ایرانی گردید.
... و در پایان گفتنی است که در زندان‌های‌ "الرشید و بعقوبه‌" دژبان‌ عراقی‌ خاطرات ‌لحظه‌ به‌ لحظه‌ی شهید محمدجواد تندگویان عزیز را در ذهن‌ دارد، این‌ خاطرات ‌برای‌ همیشه‌ در سینه‌ی‌ تاریخ‌ حک‌ شده است.

برچسب ها: تندگویان ، شهید ، اسیر
نام:
ایمیل:
* نظر:
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار