شوشان/ امین جوکار: حالا نزدیک به ربع قرن است که تئاتر آبادان او را میشناسد، مردی که البته 8سال به دور از تئاتر، فیلم مستند ساخت. بهزاد وزیری این روزها اما در حال آماده کردن گروهش برای اجرایی کردن آخرین اثر صحنهایاش با نام «خواب در حنجره خروس» است، اثری که با وجود زمان طولانی و فضای نسبتا غیرمتعارف به عقیده او مخاطب را جذب میکند. با وزیری از خواب در حنجره خروس گفتیم و شنیدیم و نمایشی که حالا تا به روی صحنه رفتنش کمتر از یک ماه زمان باقی مانده است.
یک جلسه از تمرین نمایشت را دیدم، کار شما با فضای متناقض در عنوان یعنی خواب در حنجرهی خروس آغاز میشود، در روزنامهنگاری، تیتر و لید همان ویترینی هستند که یقه خریدار را گرفته و وی را مجاب به جذب میکنند، از نام پارادوکسگونهی این نمایش و تناقض موجود میان خواب در نمادی از بیداری، به دنبال تحریک مخاطب بودی؟
هر چند سال یک بار نمایشی را کارگردانی میکنم و اندوختههای چندسالهی خودم را با مخاطب به اشتراک میگذارم، به هر حال به جوانب مختلف باید فکر کرد.
با انتخاب این اسم چقدر بازاریابی مخاطب کردی؟
به مفهوم بازاری به گیشه نگاه نمیکنم، همانطور که میدانید مخاطب از تئاتر فاصله گرفته است، تئاتر هنری فرهیختهتر از دیگر هنرهای همنوع است و مخاطبان آن باید به لحاظ فکری و بصری چالش بیشتری را بپذیرند و با کار درگیر شوند.
علت این فاصله گرفتن مخاطب از تئاتر را چطور میبینی؟
تئاتر چالشپذیرتر از یک دیدن فیلم سینمایی، یا بازدید از یک نمایشگاه نقاشی یا عکاسی است، به همین خاطر موضوعی که برای کارم در نظر گرفته بودم تناقضپذیر بود.
تناقضی که از شروع به مخاطب القا میشود.
وضعیتی که در جامعهی معاصر شاهد آن هستم در تناقضی بین خواب و بیداری گرفتار شده است، این که ما میتوانیم خواب باشیم در جایی که مظهر بیداری است و قاموس بیداری آنجا نوشته میشود؛ بحث دارد. اولین تناقضی که وارد آن میشوید همان نام نمایش است، در واقع تماشاگر خود را برای دیدن یک نمایش پردردسر آماده میکند که احتمالا سوالات زیادی را مطرح خواهد کرد. به عبارتی از همان ابتدا یک درگیری بین اثر و مخاطب شروع میشود.
تعریفی از این درگیری داری؟
من به چند نوع دیالوگ در یک اثر اعتقاد دارم، دیالوگی که بین شخصیتها ایجاد میشود و دیالوگی که بین صحنه و تماشاگر برگزار میشود که به این نوع دیالوگ خیلی اعتقاد دارم و باید باقی بماند تا سوالها مطرح و جواب داده شوند، اسم نمایش در واقع دیالوگ و ارتباطی بین اثر و مخاطب است.
در خصوص انتخاب نام شاید این تصور ایجاد شود که صاحب اثر به دنبال القا کردن فضایی روشنفکرانه به مخاطب است.
واقعا در انتخاب نام نمایش به دنبال اسمی روشنفکرانه نبودم و در کارهای قبلیام نیز میتوانید این را شاهد باشید. انتخاب این نام ماسک نیست بلکه واقعیتی ساده است، خودم بر این باورم که انسان معاصر در حساسترین مواقع که باید بیدار باشد، خواب است.
ایده شکلگیری خواب در حنجره خروس، منحصرا متعلق به بهزاد وزیری است و یک اندیشهی شخصی پشت قصه است؟
بله، این عادت را دارم که وقتی بخواهم کاری را انجام دهم مدتها به آن فکر میکنم، به همین خاطر است که هر چند سال یک بار نمایشی را کار میکنم. آخرین نمایشم 8سال پیش اجرا شد، طی این سالها به فکر نمایش آینده بودم و در این بین کار مستند نیز انجام میدادم نوع برخوردم با جهان به نوعی دیگر بود و واقعیگرایانهتر به زندگی نگاه میکردم ولی در کنار آن ذهنیتی که داشتم و دنیای درونی که به آن فکر میکردم، طی این 8سال همراهم بود مدام به این فکر میکردم که چه باید بگویم که در طول این چند سال اتفاقات زیادی در جامعه افتاد.
این گذر 8ساله و تفکر بلندمدت، به صورت وکیومشده و به شکل کامل در نوشتهی اخیر تو دیده میشود؟
خیر، ولی بر روی من و تفکراتم تاثیرگذار گذاشته است. مثلا شبکههای اجتماعی به اینگونه که در حال حاضر رواج داشتند، نبودند و تاثیر این تغییر در خواب در حنجره خروس وجود دارد.
باید کار پیش رویت را اثری فناوریستیز یا تکنولوژیگریز ببینیم؟
خیر و در این کار فناوری را تخریب نمیکنم. در زمانی هستیم که اطلاعات از سیستم به بشر انتقال پیدا میکنند. فیلمهای زیادی در این خصوص ساخته شد که سلولهای مغز بشر میتوانند وارد دنیای مجازی شوند، فیزیکدانان نیز پیشبینی کردهاند که میتوان این کار را انجام داد که بخشی از خاطرات و ذهنیت انسانها را خواند. اگر واقعا به این توانایی برسند، خاطرات شخصیمان نیز دچار چالش و امنیتشان بسیار سخت میشود. به این فکر میکنم که اطلاعات در عصر معاصر به قدری زیاد شده که مهمترین مسئلهی بشر همین است، حتی جنگهایی هم که در حال حاضر در جهان در حال وقوع است بخش اعظم آن به دلیل اطلاعرسانیهای مجازی است و هر روز شاهد این هستیم که محرمانه بودن اطلاعات کمتر و کمتر میشوند. معتقد هستم در آینده اطلاعات سرنوشت افراد را رقم میزنند. باید تفاوت بین خاطرات و اطلاعات را مشخص کنیم. خاطره را اطلاعاتی که از گذشتهی خودم دارم میدانم یا خاطرات چیزهایی است که به آنها احساس دارم.
برای تمییز خاطره از اطلاعات در خواب در حنجره خروس چه کردی؟
در این کار خاطره را بیشتر چیزی میدانیم که از آن اطلاعات داریم و احساسات کمرنگ میشوند. حتی شخص نمیداند اطلاعاتی که دارد در اثر وقایع واقعی است یا به او داده شده و در پارهای از مغرش مانده است، به این معنی که شخص به طور کامل صاحب اطلاعاتش نیست.
و همین سردرگمی میان دانستن یا ندانستن در واقع به روانپریشی شخصیتهایی منتج شده که در خواب در حنجره خروس حضور دارند.
قصد این را ندارم که بگویم همه چیز قاطی و در هم بر هم شده، میخواهم بگویم چرا اطلاعات غلطاند و خاطرهها سرجای خود نیستند، چرا بخشبندی و مانند پازل بین آدمها تقسیم شدهاند. چرا اگر من شبیه شخصی در زندگی شما هستم، چرا به صورت کامل آن شخص نیستم، چرا فکر میکنم بخشی از زندگی من هستی در صورتیکه واقعا نیستی. پس رابطهها در کل گسسته میشود و قاعدتا زندگیای درهم و پر از استرس و نگرانی خواهیم داشت.
در این کار بهرهگیری از تکنولوژی در حالت حداقلی خود قرار دارد، افراط در بهرهگیری از فناوری تا چه اندازه در شکلگیری این فضای گسسته نقش داشته است؟
بحث نرمافزاری را نگاه میکنم، در نمایش بجز یک موبایل چیزی به عنوان فناوری وجود ندارد، و فناوری به منظور جمعآوری اطلاعات بوده، ممکن است هیچ ماشینی این وسط قرار نگیرد اما ثمرهی این همه اطلاعاتپراکنی باعث میشود انسان ماهیت وجودی، فکری، خاطرهای و اطلاعاتی خود را از دست بدهد. مثلا دو اسم در نمایش است ولی صاحب آنها پیدا نمیشوند. اگر این آدمها با دنیای مجازی خیلی زیاد درگیر بودند، کاری مدرن میشد در صورتی که کار ما پستمدرن است، ما در این کار به دنبال روشنگری نیستیم و به دنبال تناقض و ضدیت هستیم و بیشتر به دنبال پیدا کردن نقاط گنگ زندگی. دنبال جوابهایی برای انسان معاصر نیستیم. شاید بعضیها با نظرم مخالف باشند ولی اعتقاد دارم این نوشته میتواند طرح مسئلهای برای آینده باشد.
یکی از دوستانم که علاقهی زیادی به کتاب کاغذی دارد میگفت چرا کتاب دارد از بین میرود، فناوریهای جدید و کتابهای الکترونیکی، شنیداری، گفتاری و دیداری، کتاب را تحتالشعاع قرار داده و همه باعث شدند کتاب رونق 20 یا 30سال گذشته را نداشته باشد، علاوه بر کتاب در آینده چیزهای دیگری هم تحتالشعاع قرار میگیرند.
شخصیتهای نمایشی ما ارتباط زیادی با فناوری ندارند ولی ثمرهی چیزی هستند و اتفاقی رخ داده که اینطور هستند و نمیشود بیدلیل دچار این نوع فراموشیها شدند. دانستنیهایی که جامعه به مخاطب میدهد و خودش نیز درک میکند. اتفاقات معاصر روی فکر و اندیشهی ما جدید و تاثیرگذار خواهد بود و دلایل آن هم این است که آدمها به جایی فرار کرده و بواقع انگار دچار ویروسی شدند، ما به طور مستقیم اشاره نمیکنیم اما میتواند در پس کار چنین ایدهای باشد که این اتفاقات باعث میشوند. آدمها گریز به خود کردند و شاید در آینده میخواهند منقرض نشوند.
با وجود این گفتهها به نظر میرسد موضع خود نویسنده در خصوص تکنولوژی نیز در کار دچار تناقض است، یعنی با دیدن نمایش تکنولوژی نه به صورت کامل نقض میشود و نه تایید.
در این خصوص دیدگاه بازی دارم نه مخالف هستم و نه موافق.
ولی به هر حال به نظر میرسد با توجه به آدمهای تلخی که در خواب حنجره خروس عرضه میشوند، کفه ترازوی اندیشه به سمت نقض فضای بهروز است.
فضای بهروز را کامل تایید نمیکنیم. یکی دیگر از رخدادهای که باعث شده که بشر به نقطهای شبیه محل حضور آدمهای خواب در حنجره خروس برسد مهاجرت است. آدمها جایی را انتخاب کردند مانند برزخ که آنجا راحت باشند، در آنجا هیچ سیستم و فشاری وجود ندارد و همه چیز برایشان آزاد است و هر شخصی با هر روشی بتواند جایگاهی پیدا و زندگی میکند؛ در واقع فرق جامعه و دولتها در همین موضوع است. ولی باز هم نمیتوانند به درستی خود را پیدا کنند و جا بگیرند و هر لحظه ممکن است حق و حقوقت پایمال شود. کار ما پونیفولیک است و تک صدا نیست و از جهات مختلف صدا داریم.
پس تو معتقدی که یکی دیگر از دردسرهای دنیای نوین، عدم قرار آدمهاست، و این فرار با تکرر در خواب در حنجره خروس دیده میشود.
دقیقا. یکی از بحرانهای امروز همین است و قراری نیست و همه فرار است و احساس آرامشی وجود ندارد. این هم یکی از صداهایی است که در کار ما وجود دارد، از دیگر صداها بحث زیستمحیطی است، مثلا آب و خاکی که محاصرهاش کردند.
همه اینها باعث میشود که یک وحشت خفته یا فضایی هیجاننمایی شده در کارت ببینیم؟
بله. در واقع جهان دچار تحولات وحشتناکی است، زاویهی دیگر که در این کار است بحث زبان است، ما قواعد دستور زبانی داریم. یکی از مباحث آیندهی ما زبان است که دلیل تغییر در آن هم اطلاعات بیش از حد انسان است. زبان دچار تحول شده است.
در واقع یعنی شکل محاورهها هم تغییر کرده است.
دقیقا. محاورههای جدید بوجود میآیند، با صورتکهایی تحت نام استیکر اکثر کارهایمان را انجام میدهیم. دانش مرگِ استاد است و در آینده استادی وجود نخواهد داشت. مثلا دختر 13 یا 14ساله نیازی به آموختن ندارد و تنها گوشی موبایلش را که داشته باشد همه چیز را میآموزد. دانشها اینگونه وارد زندگی ما شدهاند و حتی ممکن است فیزیک انسان، تحتالشعاع قرار بگیرد اینها مباحثی است که پیش میآید و نه اینکه صرفا در کارم دیده میشود.
یک نگاه از بیرون شاید خواب در حنجره خروس را کاری بینظم و بدون ساختار ببیند، یک بینظمی که حتی شاید از تعمد نویسنده نشات گرفته باشد، به شکل کامل به نظامی که مدنظرت است رسیدهای یا این روانپریشی را به عمد تمرین میکنی؟
به هر حال کار چند صدایی است و صداها در کنار هم زیست میکنند و وحدتی که یک کار کلاسیک دارد را نخواهید دید. اما در کل نظام این نمایش روایتهای خطی نیست بلکه روایتهای خوشهای در آن وجود دارد؛ دایرههای کوچکی هستند که مانند انگور به هم متصل هستند و هر روایت در یک خوشه میرود و در نهایت به یک خوشهی انگور وصل هستند. کار ما بر اساس خردهروایت است، پس تعداد آنها زیاد است و تماشای آن برای مخاطبی که همیشه دیده که روابط در یک خط مستقیم بوده کمی سخت است.
با وجود اینکه تلاش شده که خواب در حنجره خروس لامکانی و لازمانی را در تعلیق و تناقضش نشان بدهد، به نظر میرسد در بحث ظرف زمانی این اثر میتوان«آخرالزمان»ی را دید.
به آن مفهوم آخر زمانی نیست. میتواند همان بیمکانی و بیزمانی باشد اما یک نگاهی در آینده دارد، آیندهای که ممکن است خیلی زود هم اتفاق بیافتند. به نظر من کار خیلی واقعی است.
با من هم عقیدهای که گسستگی فکر آدمهای خواب در حنجره خروس ناشی از تفکری فرانسیس بیکنی با شعار«انسان خود طبیعت است و نه در آن» است، یا به تعریفی این نوشته تو، مسیری ناتورالیستی را دنبال میکند؟
شاید اینقدر که به واقعیت و زندگی نزدیک میشود، طبیعتگرا هم باشد. کار در دنیایی دنبال میشود که آدمها در آن زندگی میکنند. خانه است، همه چیز سرجای خود است و آدمها جایی را انتخاب کردند که کنار هم باشند. از زندگی قبلی خانههایی وجود دارد که آدمها میروند و انتخاب میکنند، مانند مجتمعهای بزرگی که ساخته شدهاند ولی متروکه شدهاند و اشخاصی رفتند و صاحب آنها شدند، در همه جای دنیا از این جور جاها وجود دارد.
زمان نمایش چقدر است؟
بالای 2ساعت.
اشاره کردی کاری پستمدرن ساختهای که فضای چندان سادهای ندارد و مخاطب هدف اصلیات هم عموم هستند، چقدر برای چنین کاری توقعسنجی و شناخت محیطی داشتی؟
در کل ریسک است ولی با پیشفرضهایی که داشتم به نقطهی خوبی رسیدم. چیزی که در ذهنم است، میگوید خوب است.
«خوب» یعنی چه؟ یعنی پیروزی گیشه؟
به این معنی که مخاطب میآید، راضی میرود و در ادامه استقبال میکند.
«در هجمهی «مولتیمدیاهای نارنگی» که به راحتی دمدست هستند، میخواهی دو ساعت و اندی دیالوگِ پرالمان به مخاطب بدهی و آنها را به فکر واداری آن هم در محیطی که خیلی آمادگی آن را ندارد» این موضوع واقعیت سختی را برایت ترسیم نمیکند؟
قبول دارم که کارمان سخت است ولی فکر شده جلو میرویم.
با خواب در حنجره خروس به روی مین میروی؟
اتفاقی برای ما نمیافتد. اگر حتی 50 تماشاگر هم بیاید مشکلی نیست. به قول خودتان همان رسانههای نارنگی هم میآیند و انعکاس میدهند، همهی تماشاگر ما حضوری نیستند، بخشی از کار ما وارد دنیای مجازی میشود، کار ما نمیمیرد، روی مین هم نمیرود. در کارهای قبلی تجربههای مختلفی داشتم. در یکی از کارها شکست خوردیم و خیلی بد با ما برخورد شد اما باز هم در ذهن مخاطبان ماند و فراموش نشد. توقعی ندارم که از تئاتر پول پارو کنم ولی میدانم با تلاشی که میکنم حداکثر مخاطب را به سمت سالن نمایش میکشم. باید بگوییم اگر کار بگیرد چه سوالی مطرح میشود و خود شما معتقد میشوید که باید این راه دنبال شود، تلاش به نظر من جواب میدهد.
خواب در حنجره خروس چه زمانی روی صحنه میرود؟
احتمالا بعد از اتمام ماه صفر، روز خوبی در تقویم را در نظر گرفته و با افتتاح مجدد سالن ثامنالائمه، برنامههای مفصلی در آنجا داریم و دوست داریم این کار هم اجرا شود. جامعهی تحصیلکرده و دانشگاهی، مدارس، انسانهای فرهیخته، روزنامهنگاران، معلمها و هنرمندان به تغذیهی فکری نیاز دارند. مثلا خودم شاید چندسال است که آوازهای شجریان را گوش نکردم و فرصت آن را نداشتم ولی در جایی میبینید با شنیدن یک قطعه انسان را به آن حس و حالی میبرد و تا مدتی دنبال آن میرویم، نبود خیلی از چیزها دلیل این نیست که نباید باشند.
پس میپذیری که این کار برای تمامی زمانها و همیشه نیست؟
کار ما کاری راحت است که ارتباط اولیه مینامیمش و در ارتباط اولیه، مخاطب زیستگاه این افراد را درک میکند. آدمها راه میروند، نفس میکشند، طنز و چالش دارند و کار به لحاظ یک ارتباط اولیه که مخاطب بخواهد با آن ارتباط برقرار کند، شرایطش را دارد؛ طنز، هجو، استعاره و کنایههایی در کار وجود دارد که ما روی آنها حساب باز کردهایم.
شاید به لحاظ وجود خردهموقعیتها و پارهای از دیالوگها، انتقال پیام وجود داشته باشد اما به نظر میرسد خواب در حنجره خروس با دو مشکل«جهان پیام» و «مدت طولانی» روبرو است.
به نظر من این نظر تو، حس یک منتقد است نه مخاطب. مخاطب به این چیزها توجه نمیکند. نمیتواند پیشبینی کرد، شاید واقعا از کار خوشش آمد و باید بگویم پیش از این هم اکثر کارهای که ارائه دادم بالای 2ساعت زمان داشتهاند.
در نظر داشته باش که مخاطب تو دیگر مخاطب 8سال پیش نیست، پیامها را امروز به راحتی و به دور از دردسر فکری از منابع مختلف دریافت میکند، با این مخاطب بیحوصله به دردسر نمیخوری؟
به عقیدهی خودم، اثر اگر روایتش را صحیح انتخاب کرده باشد، تقسیم حقیقت را درست انجام داده باشد و ریتم و جذابیتهای مناسب و باورپذیری درستی ایجاد کند مخاطب به عنوان یک انسان که توان آن را دارد همهی اینها را درک کند، میتواند تا پایان کار با نمایش بیاید؛ میتواند بپذیرد که باز هم گوش دهد ولی در نهایت اگر خسته شد میتواند از سالن اجرا خارج شود.
آخرین نوشتهات قرار است چه مدت زمانی به روی صحنه باشد؟
یک ماه اجرا در آبادان در نظر گرفته شده و البته بستگی به استقبال مردم دارد که روزی یک اجرا برویم یا دو اجرا. هدف نهایی ما اجرای عموم است شاید سخت باشد بگوییم همهی مردم برای دیدن کار بیایند ولی اشخاصی که دوست دارند و ارتباط برقرار میکنند بیایند و کار را ببینند.
از بازیگرانت بگو.
محمد سلمانپور، مهدی پرویش، ابتسام بغلانی، الهام چاسبی، شهرام پورعسگر، سهراب منصوری و آیدا کاظمی، بازیگران خواب در حنجره خروس هستند.
خواب در حنجرهی خروس، شروع دوبارهی تکرار تئاتر برای بهزاد وزیری است یا فکر میکنی بعد از آن به دنیای مستند برگردی؟
من نمایشنامهنویس هستم و خودم را کارگردان نمیدانم در تئاتر به این دلیل کارگردانی میکنم که نمایشنامههایی که مینویسم را اجرا کنم. میخواهم ببینم چقدر توانستهام حرف درست یا غلطی بزنم و توانستهام با مخاطب برقرار کنم یا خیر. ببینم به لحاظ فکری کجای جامعه قرار دارم.
پس قبول داری که این اجرا میتواند برای تو تعیینکننده شکل انتخاب مسیر در عالم هنر باشد؟
البته من مسیر خودم را دارم و در آینده به سمت فیلم داستانی هم میروم و یکی از گامهایی که بعد از این کار بر میدارم این است که فیلم داستانی بسازم ولی ساخت فیلم مستند شغل من است.