برشي به برخي رويدادهاي پيش از انقلاب و هسته هاي جوانان انقلابي در دهه ٥٠ در خوزستان
"وقتي با كسي به مخالفت برمي خيزيم ، كمابيش همرنگ او مي شويم".
معماري دانشكده هاي قديم دانشگاه جندي شاپوراهواز ، يا شهيدچمران امروز ، باالهام ازمعماري سنتي ايراني بنا شده است . دانشكده ادبيات يا سه گوش ( ابتدا متعلق به بانك ملي مركزي بود و چند سال بعد مقر استانداري خوزستان و بعدها دانشكده پزشكي و سپس در ١٣٥٠به دانشكده ادبيات تبديل شد ) ، دانشكده كشاورزي ، دانشكده علوم و تربيت بدني هنوز هم زيبايي خاص خود را حفظ كرده است. ساخت دانشكده هاي پس از انقلاب اسلامي هيچگاه به زيبايي قبل نرسيد. حتا مسجد قبلي هم ، كه در ضلع جنوبي مسير دانشكده تربيت بدني به معاونت دانشجويي است زيباتر، و فضاي معنوي بيشتري را انتقال مي داد. مسجدي با ديوارها و سنگ فرشي آجري و حوضي كوچك در ميان و با كاشي كاري لاجوردي.
دانشجويان از همه طبقات اجتماعي به دانشگاه مي آمدند. بسياري از دانشجويان از طبقات پايين و يا متوسط بودند. حضورشان در دانشگاه و ديدن ساختمان هاي زيبا و متفاوتي كه تا حالا نديده و يا كمتر ديده بودند ، حس تقديس و احترام به دانش را در ذهن آنان ثبت مي نمود. آن روز دانشجويان با ورود به دانشگاه ، اثر علم را به عينه در معماري و تجهيزات و آزمايشگاه و كتابخانه مشاهده مي نمود . امروز برسر درِ هر خانه دو سه اتاقه اي ، نام دانشگاهي را مي بيني، گاهي حتا از برخي مدارس هم پايين تر. وضع درس و نمره و استاد هم معلوم است. !
امروز فريد اتفاقي شيرين را ديد. سعي مي كرد نبيندش . به رها گفته بود "شيرين را دوست دارد ، اما مبارزه را بيشتر". معلوم است كه هنوز هم چشمي بر او داشت. از شش پله ي ورودي دانشكده علوم كه وارد شد سمت چپ ، اتاق تكثير و زيراكس است.
جلوي زيراكس دانشكده، در طبقه همكف ، درست روبروي سالن آمفي تاتر ايستاده بود. با موهاي بلوند وبلندو لَخت ، گيسوانش بر ژاكت قرمز رنگش و بروي شلوار جين خودنمايي مي كرد . اما متين و موقّر است . مورد احترام همه است ، خيلي ها او را مي خواستند اما برخي حتا جرات نزديك شدن به او را نداشتند . ديسپلين رفتاري اش ناشي از پدرِنظامي و سخت گيرهايش بود يا نه ، نمي دانم . فريد اين را مي دانست. خواست برود و بعد بيايد ، مثل هميشه كه با ديدن ِشيرين راهش را كج مي كرد .اما اين بار نمي دانست چرا ايستاد و نرفت ؟
درست است كه شيرين رضايي ، فرزند استوار ارتش تيپش با زماني كه در لشكرآباد بود و چادر به سر مي كرد فرق كرده است ، اما آدم بي بندوباي نيست . او مي فهمد. اهل مطالعه است. تاتر مي رود و مهمتر از همه فكر مي كند. آدمي عادي است ، اما با ابهت . آرام راه مي رفت ، مثل اينكه روي ابرها سير مي كند. اما از سياست گريزان بود. نه بدليل ارتشي بودن پدرش ، او مي گفت اين كارها فايده ندارد.
فريد از حرف زدن و استدلال هاي شيرين به هيجان مي آمد. اماهنگاه حرف زدن ، نگاهش را به جاي ديگري مي دوخت. مستقيم نگاهش نمي كرد . شيرين نمي دانست چرا ؟ فريد جايي خوانده بود كه گاهي يك نگاه ، يا كلامي ، يا لحن ويا لبخندي و يا حتا اخمي كار را تمام مي كند و دل را مي برد . هنگام طلوع عشق ، غيريّت غروب مي كند . هر رنگي رنگ او خواهد شد و رنگ و شِكل و نژاد و طبقه و مدرك و مال و منال ، همه رنگ مي بازند.
يكباربه او گفته بود ، حرف كه مي زني به رقص مي آيم و پرواز مي كنم . اما اين حرفها مالِ گذشته بود.
شيرين را به اين دلايل دوست داشت ، وامروز هم ، به او احترام مي گذاشت . ازديد فريد ، شيرين ، نمونه يك تيپ ايده آل براي او بود . حتا حالا هم كه شيرين مذهبي نبود . اين را فقط به خودِ شيرين هم گفته بود. فريد مذهبي بود ، يا شده بود و حالا مبارز هم شده بود.
موج مذهبي شدن در دانشگاه ها با سخنراني هاي سحرانگير شريعتي دامن گستر شد. قبل از موج شريعتي ، دانشجويان مذهبي طرفدار بازرگان در انجمن هاي اسلامي فعال بودند اما اكنون ، مذهب سلاحي سياسي شده بود . مذهب براي مذهب ، به مذهب براي سياست و رقابت و پيروزي بر ماركسيست ها تبديل شد. شريعتي هنر براي هنر را هم قبول نداشت . ازنظراو هنر در خدمت چيزي يا كسي است و تعهد بايداصلِ اساسي آن باشد. حجاب براي حجاب ، يا حجاب براي مبارزه ، و يا نمادي از مبارزه ؟ البته اين دو گاهي دو مساله متفاوت هستند.
در سال هاي ٥٥-٥٦ به جرات مي توان گفت شايد ده نفر هم دانشجوي چادري نبود ،اين را محمد فلاح يكي از فعال ترين بچه هاي دهه ٥٠ در اهواز ، مورد دانشگاه اهواز گفت. اما ارام ارام روسري و ريش و كفش كتاني علامت مبارزه هم شده بود.
موج شريعتي در عين دادن دادن اعتماد به نفس به مذهبي ها ، بتدريج باعث جدايي هايي هم ، ميان بچه هاي مذهبي مي شد. مجاهدين خلق كه اصولا شريعتي را قبول نداشتند . كتاب كوير كه آمد ، اسماعيل كروشاوي گفت
با كاظم بحث داشتند. قرارشد كاظم علم الهدي نظر سيد جليل سيدزاده را بپرسيد . سيدزاده كتاب را خواند بود و به كاظم گفته بود : در اين كتاب خدا را نمي بينم. اين كافي بود تا نسبت به شريعتي بين بچه ها اما و اگر بيفتد. هادي كرمي شديدا مخالف شريعتي بود .
اسماعيل با خواندن ِكتابِ "حسين وارث آدم " با شريعتي آشنا شد . بتدريج مذهبي ها وطيف ِ طرفداران امام دو دسته شدند ، طرفدان شريعتي و مخالفان او . دو جريان بوجود آمد . روشنفكري ديني و جريان چپ اسلامي و جريان راست. جريان چپ در ادامه اصلاح طلب ، و جريان راست ، اصول گرا ناميده شدند. اين مساله در مبارزات و بلافاصله بعد از انقلاب هم در ميان بچه هاي مذهبي مبارز دهه ٥٠ خود را نشان داد كه در ادامه شرح آن داده خواهد شد.
سال ٥٦ بود . ١٦ آذر، دانشجويان شيشه هاي سلف سرويس را شكستند. احمد معاضدي با كمك محمود صفدري ، بر ديوارهاي دانشكده علوم پودر رنگ پاشيده بودند. معاضدي بدليل قرمزي دست هايش و پاك نشدن آنها چند روزي دانشكده نرفته بود.
سلف سرويس ِپسران درزيرساختمان فعلي اموردانشجويي بود و غذاي دختران را درخوابگاه تحويل مي دادند. گارد ١٣ نفر از دانشجويانِ پسر را دستگير و به ساختمان گارد برده بود. چند ماه بعد ، قراربود شيوه امتحانات از سيستم ترمي به شيوه كوارتري تغيبر كند . هوشنگ ( يدالله ) گلابكش ازافراد موثر در ممانعت از ثبت نام بود . حتا با ماركسيست ها كه مي خواستند اعتصاب را بشكنند به مخالفت برخاست.
ساختمان گارد در ورودي شمالي دانشگاه و در سمت چپ خيابان بود ، جايي كه بعدها انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه در آنجا مستقر شد . اكنون با جدا شدن بخشي از دانشگاه به دليل احداث پل ، ساختمان گارد از بدنه دانشگاه جدا و در حاشيه اي پرت افتاده است.
درآستانه انقلاب ، ريس گارد دانشگاه سرگرد عيوقي بود . البته كه او مامور بود و معذور. اما اينكه تا چه حد مستحقِ حكم ترور توسط انقلابيون بود و اينكه بر اساس چه استدلال و يا چه حكمي و از طرف چه كسي عيوقي محكوم شده بود ، روشن نيست. درست است كه انقلاب جز اين نيست ، اما آيا اين قاعده ، استثناء بردار نيست ؟ آيا به صرف در انقلاب بودن ، مجوز هركاري كردن هم هست ؟ با اجراي تاتر "استثناءو قاعده " ،اين بحث ميان مذهبي ها و ماركسيست ها دامن زده شد. مذهبي ها دراين بحث دست بالا را داشتند ، اما براي خودشان هم بحث چندان قانع كننده نبود.
آيا آنها هم مثل ماركسيست ها ، البته به گونه اي ديگر ، استثناء ها را فداي قاعده انقلاب نكرده بودند ؟
عيوقي هنگامي كه با فرزندش از منزل براي سوار شدن به جيپ گارد حركت كرد ، (ع ) از كنار او رد شد و پس از گذر از عيوقي برگشت و از پشت او را ترور نمود.
فريد حالا در صف زيراكسي پشت سر شيرين است. آيا واقعا قصد تكثير جزوه اي را دارد ؟ آيا به بهانه تكثير جزوه ، پشت سر شيرين ايستاده است ؟ آيا مي خواهد سر حرف را با او باز كند ، آيا مي خواهد او را جذب كند ؟ يا مي خواهد حسادت و يا دلخوري خود را از رفتن شيرين به تاتر " پرومته در زنجير " كه با عباس رفته است را مطرح كند ؟
گروه دانشجويان مستقل و چپ دانشگاه به هنر توجه اي خاص داشتند. در سال هاي ٥٦-٥٧ تاترهاي خوبي در اهواز به روي صحنه رفت. تالار شهرداري ، محل اجراها بود. اكنون شهرداري به امانيه منتقل شده است. جايي كه قبلا استانداري درآن بود. تالار شهرداري كنار فرمانداري فعلي و روبروي منازل قديم راه آهن قرارداشت . فرمانداري فعلي هم در ابتدا استانداري بود. استقرار تيمسار مدني ، اولين استاندار بعد از انقلاب در اينجا مستقر بود.
همين جا تا يادم نرفته بگويم كه آمدن تيمسار مدني ظاهرا با پيشنهاد علي علم الهدي صورت گرفت. ابتدا قرار بود دكتر پيمان به سمت استانداري منصوب گردد، اما او شرط پذيرش را ، صدور حكم از طرف امام گفته بود ، شبيه حكم طاهراحمدزاده در خراسان . پيمان نيامد وتيمسار مدني استاندار خوزستان شد. ظاهرا مدني استاد علي علم الهدي بود و مورد توافق بازاريان و روحانيت استان ، قرارگرفت . پس به استانداري منصوب شد.
بزودي هادي كرمي و حسين علم الهدي و ديگر نيروهاي انقلابي ، مخالفان سرسخت مدني شدند .
برعليه مدني تظاهرات كردند و سپس جمع كثيري را به قم بردند و در حضور امام مخالفت خود را اعلام كردند. هرچه بود و هرچه شد ، از آن پس هادي آرام آرام از صحنه سياسي استان كناره گيري كرد. كرمي با رفتن به قم و در انزواي خوبش ، دارفاني را وداع كرد. در ادامه از او بيشتر خواهم گفت.
فريد به شيرين گفت چه خبر ؟ مي خواست سرحرف را باز كند. شيرين گفت : خبرِ تعطيلي كلاس ها، ( در به هم ريختن سلف سرويس اسماعيل كروشاوي نقش اصلي را داشت) خبرِ شكستن شيشه ها . اينهم شد كار ؟ چه فرق مي كند سيستم ترمي يا سيستم كوارتري ؟ تازه فرق هم كه بكند ، چه ربطي به شاه دارد ؟ فريد حرفِ زيادي نداشت. ساكت ماند. پرسيد از تاتر چه خبر ؟ گفت با عباس "پرومته در زنجير" را ديدم. كاري خوب بود و تعهد پرومته را به انسان مي رساند. پرومته بخاطر انسان در مقابل زئوس ايستاد. اما عباس آن را به روايت ِمقابله با شاه كشانده بود. فريد گفت نظر تو چيست ؟ گفت نمي دانم. فريد نظر عباس را قبول داشت ، اما از درون به او حكم شد كه نظر عباس رو تاييد نكن.
در اين ايام در تالار شهرداري اهواز تاترهاي ديگري روي صحنه رفته بود. " چوب بدست هاي ورزيل " از غلامحسين ساعدي و تاتر " استثناء و قاعده " از برتولت برشت. اتفاقا اينها رابا كنجكاوي ديده بودم و خصوصا از كار برشت نكته اي آموختم كه همچنان آن را در نظر دارم.
در آن زمان تاتر و سينما از ديد مذهبي ها منفي بود. اكنون هم هنوز بيش و كم منفي است. اما در جو روشنفكري آن زمان ، پس از رويكرد مثبتِ شريعتي و حسينيه ارشاد ، دانشجويان مذهبي هم به ديدن تاتر روي آورده بودند. هنر متعهد كه افرادي چون سارتر گفته بودند و شريعتي هم در اينجا تبليغ مي كرد ، رويكردبخشي از مذهبي ها را به هنر تغيير داده بود .البته حرمت موسيقي هنوز پابرجا بود و كمتر كسي از مذهبي ها ، ترانه و موسيقي گوش مي داد. خود ما ، تنها پس از انقلاب مادرمان اجازه خريد تلويزيون را داد . ولي من به دلايلي كه گفتم هم به تاتر و هم سينما مي رفتم.
فريد با شيرين در حال گفتگو بود كه عباس آمد. عباس اهل تهران بود . ورزشكار و خوش اندام و قوي بود. در بحث ها كم نمي آورد. خوش سخن و بذله گو و پرمطالعه بود. فريد كمي خودش را جمع كرد ، انتظار آمدن عباس را نداشت. دو جبهه فكري و سياسي بودند. سخن از تاتر ساعدي شد و نقش استعمار. سرمايه داران و مقاومت كشاورزان . ضرورت مبارزه بي امان با دستگاه حاكمه . بحث ها بالا گرفت. فريد و عباس ، هركدام مي خواستند خودي نشان دهند.
شيرين بحث را بيهوده مي دانست. گفت بنظر من بحث بي نتيجه اي است. من از سياست چيزي سرم نمي شود و يا نمي خواهم بشود. در حالي كه عزم رفتن داشت گفت:
اما شنيده ام كه گفته اند : "وقتي با كسي به مخالفت برمي خيزيم ، كما بيش همرنگ او مي شويم پسراني كه با پدرانشان به ستيزه برمي خيزند ، خود نيز در شامگاه ِ زندگي خويش به طرز شگفت انگيزي همانند آنان مي شوند" عباس و فريد هردو با هم گفتند اين جمله از كيست ؟ شيرين گفت : فكر مي كنم از فرانچسكوي قديس. اين را شيرين گفت و رفت. هر دو ماندند چه بگويند ، اما ذهن كليشه اي و آماده آنها جواب روشني را از قبل پذيرفته بودند.
ادامه دارد.
محمد كيانوش راد