شوشان - عبدالرحیم سوار نژاد :
معلمی را از روستا آغاز نمودم ! از آن نسلم که از صداقت و سخاوت بی پیرایه روستا یاد گرفتم صادق و با شنیدن بانگ خروس صبح شاکرباشم و به خدا توکل کنم ،
سال هاست از روز معلم بی خبرم ، وقتی می آید نامحرم می شوم ! و مبتلایان به آلزایمر تاریخی می گویند بایدازمنظر رسمی اداری و براساس نگاه مدیران معلم باشی !! تو بوده ای! از جنس گذشته و ما به گذشته باز نمی گردیم! سری تکان می دهم با تأسف ، که برای آموختن و آموزاندن بدون در نظر گرفتن روابط انسانی تاریخ مصرف درج کرده اند! همان تاریخ انقضای دلی که کباب می شود و لبی پر از اسف! می مانم با آنان که معلم نمی شناسند و بر مرکب خویش می رانند و در رویای خود ساخته آلوده به سیاست نامعلمی ،می پندارند معلمی هم تمام می شود! عجبا!
در این روز است که همه معلم می شوند الّا آنان که معلم بودندو با این کسوت خو گرفته اند! تا در غیبت پیش کسوتان نمودارهای عملکردی رو به آسمان ترسیم شوند! من نیز بی خبر از این نمودارهای ترسیمی رویاپردازانه، در اوج فترت و رنج سکوت،اسامی را مرور می کنم و به یاد می آورم انگشتهای کوچکی را که برای اجازه بالا می گرفتند و امروز با همان انگشتها جهانی را به حیرت واداشته اند ، در این امواج متلاطم تبلیغاتی خویش را نگه می دارم و می خندم!
من معلم بودم همانی که سوغاتش تفکر است بدون هراس از گلوله های جهالت که مغزش را نشانه رفته اند و امروز نامش را!! ما سفیران سپید موییم نقطه که ازسپید موی، رستم دستان زاده می شود و از هیبت رستم ،شاهنامه به نگارش در می آید.
من معلم بودم ، با این اعتقاد که در راه انبیا پا گذارده ام وارد شدم تا صدای شکوه گر نی که حکایت از جداییها می کند را بشنوم و بر چوپان نی نواز پاک درود می فرستم همانی که ترجمان همه خوبی هاست .
من معلم بودم که با طلایی ترین بیمه سر کردم اما نقره هم نبود و چون جام شیردال در آمد! حالا بدون حضور قلب در اندیشه ساختن آتیه ای با تفأل بر حافظ دارند ! می دانند بیمارم و رنجور و تن به درد سپرده ام و از بیدردی گریزانم ، می گویند با درد خویش باید بسازم! در بهت پاراگراف های مصاحبه ها می مانم!
من معلم بودم همانی که بعد از سی سال رنج و دشواری همه افتخارم را بازنشستگی ام خواندند و مرخصی های نرفته ام را چون پتک بر سرم کوبیدند و خندیدند ! من که جوانی ام را دریغ نداشتم دریغ از نثار شاخه ای گُل و راز فردوسی که حاصل سی سال رنج در زنده کردن پارسی را درمی یابم و همراه فردوسی به گریه می افتم و بغض آلود می گویم باید معلم را در هر شرایط پاس داشت .
من معلم بودم پر از سرفه های گچی و زانوانی که از پشتشان رگهایم پیداست با تنی پر از زخم نامهربانیها اما مهربانم ،نام من با مهر، محبت، مردانگی ،معیار،میزان آغاز می شود و وای بر کسانی که مرا نمی شناسند !
من معلم بودم و در این برهه تنهایی تماشای قامت رعنای جوانانی که برای بوسیدن دستانم خم می شوند بهترین مرهم زخمهایم می شود و سرمستم می کند و در اوج دلخوری از بی تجلیلی گلایه نمی کنم و به رسم روزگاری که بر بوعلی سینا هم وفا نکرد پوزخند می زنم و برای تغییرش می کوشم
گاهی دلتنگ می شوم وقتی می بینم تولید انبوه کارخانه های فرم و جدول سازی کاغذی بدون در نظر داشتن رفتارآدمها که آینه جامعه می باشند برای معرفی نمونه ها با کنارهم چیدن امتیازات صوری وبدون در نظر داشتن تاثیر و نقش اجتماعی در تغییر رفتار و بهسازی محیط هر روز مخاطب را از مدرسه بیشتر دور می سازد و رنج معلمی را مضاعف و دلها را می شکند و در این غربت میان خود پنداران درمی یابم که صدا شنیده نمی شود و خود را به خواب زده اند!
من خدا را دارم و با لبخندش پر از لبخند می شوم تا بمیرم که آن صمد، نگاهم را صمدانه می کند و در اوج این نگاه به تجلیل های خودساخته دیگران که دل به همایش و نمایش می بندند و خوش می کنند می خندم و هرگز دل نمی بندم و همین اندیشه را به فرزندم می آموزم که: فرزندم شب پرستان در تاریکی ، مغز شهید مطهری را نشانه رفتند،چون معلم بود و معلم ماند.
من معلم ماندم همچون بوعلی ،خوارزمی،بیرونی ،رازی،مطهری و... خدا را دوست دارم و تکیه ام بر اوست که خالق مهربانی هاست
مرا شمع می خواندند اما بسان خورشیدم. که حیات جانداران از تابش انوارم شکل می گیرد ! روز از طلوع خورشید و وجودشب از غروب اوست ، باید باور داشت که خورشید جاودانه خواهد ماند تا روزی که خدا بخواهد و به امر هیچ احدی طلوع و غروب نمی کند. من برای همیشه معلم هستم پس روز من و همه عینک ته استکانی ها،عصایی ها،موسفیدها ، دندان مصنوعی ها و رنجورهایی که درکنجی نشسته اند و نگاه بر آنها درس بزرگ همه روزگار است با همه نامهربانی هایی که می شود تاوان عاشقی پس می دهند، هم مبارک باد