شوشان :
بانگ سحر
با قطره های پاک باران
می توان دل های غمگین را،صفاداد.
در جاده های بی عبور و سرد و تاریک،
آواز خواند و-
بیریا می نای رنگین را هوا کرد.
سردادبه آن سوی نگاه عاشقانه،
دل را رهانید،تا افق،وصل شبانه.
خنده به لب ها کاشت.
اشک را ازباغ چشمان، بیدرنگ چید.
رازغرورلاله های سرخ وآبی را،بجان داد.
موج بلند جویبار مهربانی را، خروشید.
آنجا،میان کوهساران،آتش افروخت.
با هرستاره،
عشق کرد و رفت تاآنسوی دنیا.
با هر ترانه،
خواند از شور و حماسه،شوق فردا.
تاره زندبانگ سحر،در شام تاریک.
تاسر شو دشوریده باغ و بهاران.
آه!...دیوانه گردد دل،
به رقص باد و باران.