رهایش کردم و خمار وصال بودم. از انتهای اتوبوسی که سمت هواپیما می کشیدمان چشمانش را دید می زدم. از دور هم چه نزدیک می نمود. رسیدیم به پلکان. نحیف تر از عکس هایش بود. عاقله مردی نازک خیال. عادی تر و عمومی تر از آن چه توجه کسی را جلب کند. تنها. با لباس هایی ساده و البته مرتب و دارای هارمونی رنگی. برف طبیعت امانش را برده.
کد خبر: ۲۲۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۹