شوشان - مولا نوذر پور :
این شعر را تقدیم می کنم به روانِ استادِ ارجمند دکتر حسن بارونیان نوروزی
بی هیچ تَعَلُّلی / با عزمی راسخ
چشم بر چشمِ آینده می دوخت
چونان / مردانِ مَرد
در مسیرِ گذرگاه های سنگلاخ
گام بر می داشت
و پنجه در پنجه ی سختی ها
فرو می افکَند
رستم وار / خوان های خوفناک را
یکی پس از دیگری
به دارِ نیستی فرو می نشاند
و با دستانِ تهی
و کوله باری از مَرارَت ها
تنها و تنها / با نگاهِ پُر فروغِ خداوند
پَرچَمِ پُر افتخارِ دانش را
در شاخه های فرهنگ و اَدَب ،
پژوهش و نویسندگی
بی ترس، بر شانه های خویش فرو می کِشید
تا / سیمرغ وار
بر قُلّه ی قاف فرونِشانَد
همواره
ساده و بی اِدِعا / می کوشید
آنسانی که / صداقت و اخلاق را
با فروتنی / در خدمتِ به خَلق
بر شانه های شعورِ خود فرونِشانَد
تا / با پیشه ی معلّمی
عاشقانه / بذرِ روشنایی را
در دارِ وجودِ بچّه ها بکارَد
آنگاه
که واژه ها را / از زبانِ قلم
بر اوراقِ دفتر فرو می نِشاند
کبوترانِ سپیدِ پَر کِشیده را
در (لاله های سُرخِ ایذه)
به تصویر می کِشید
به گونه ی دیگری
اُسوه ی اُمید را در (پیرمرد و چشمه)
آزمندی و افزون خواهی را در
(دهقان و پسرانَش)
روستایی خالی از سَکَنه را
در (آن روز که آسمانِ آبادی اَبری بود)
و بارانِ نور / در اَندیشه های کودکان را
تنها
در (شهرِ ستاره ها) / فرو می بارید
و چه ناهنگام
و نا باوَرانه ، پَر کِشید
و به ستارگان پیوست / اُستادی که
واژه واژه ی (شهرِ ستاره ها) را
با زبانِ قلم / به قلم کِشید
روحش شاد / نامش جاوید
تا
پروین در آسمان می درخشد
و خورشید / بر بامِ آسمان
چشم
به زمین می دوزَد