شوشان - مهری کیانوش راد :
سرگشتگی انسان امروز، تداعی زندگی سیزیف است ، قهرمانی اساطیری که تا ابد محکوم است، سنگ بزرگی را به قله برساند ؛ زمانی که به قله نزدیک می شود ...لحظه ای غفلت ، سنگ به پایین سقوط می کند.
غفلت بهانه است ، مقدّر سیزیف است ؛ که تا ابد گرفتار انتخاب خود باشد.
سیزیف فراموش کرده بود ، که چندمین بار است ؛ که بالا رفتن و سقوط را تجربه می کند.
در این روزگار پرمشقت هر لحظه ی آن می تواند، دهشت ناک تر از سیزیف بر آدمی بگذرد و او را تا ناکجا آبادی ببرد ، که نشان از اَن نباشد و انسان چون سیزیف ، محکوم همیشه ی زمان ، سنگ انتخاب خود را بر سینه بفشارد و چون اندیشه کند که به مقصد رسیده است ، غلطان آرزوهای کال خود شده و دوباره ...دوباره
...دوباره ...سقوط کند.
آیا سرنوشت ما مانند سیزیف است ، که هر روز ناامیدتر از گذشته ، راه رفته را برویم و با ناامیدی دوباره به دنبال شروعی دیگر باشیم؟
آیا می توان چون سیزیف نبود و روزی سنگ انتخاب خود را به بالا برسانیم و نلغزیم؟
چون سیزیف نبود و بر لبه ی تیز انتخاب خود ایستاد ، پا فشرد و پیروز شد؟
همه چیز به انتخاب ما بستگی دارد .
اگر چشمه ی جوشان حقیقت در نهان خانه جان آدمی نهان است ، باید به چشمه ی حیات بخش درون خود رجوع کنیم ، شاید دری بر ما گشوده شود و جانی از زنجیر گران تردید رها بشود.
ما نیازمند انتخابی هستیم ؛ که سیراب کننده ی جان ما باشد ، انتخابی که از دل فرهنگ جامعه ی ایرانی بجوشد ، رنگ و بوی سرزمین خود را داشته باشد.
اگر گزینه ای از سرزمین های دوردست آمده ، باید بتواند جزیی از فرهنگ این سرزمین شده و رنگ خودی به خود بگیرد.
آبشخور انتخاب هر انسانی باید از درون او سیراب گردد.
کاریز درون جان تو می باید /
کز عاریه ها دری تو را نگشاید.
(حکیم سنایی)
انسان امروز بیش از هر زمان دیگری سیزیف گونه ، متحیر رسیدن به مقصد است .
انسانی که با داشته های خود شاد نیست ، هر شادی اندک او در انبوه نیازهای تازه گم می شود ، گاه در تراکم حوادث پیش بینی نشده ، سقوط می کند ، به گونه که دیگر قدرت برخاستن ندارد ،مهاجرت و یا مرگ را بر زندگی ترجیح می دهد .
مهاجرت روزافزون و خودکشی قشر تحصیل کرده ی جوان ، دالِّ بر این مهم است .
انسان سرگشته ی امروز ، آتشی در درون دارد ، که او را گرم نمی کند ، آهنگ رفتن او را تند نمی کند . در پیش روی او سرابی است ، که تکرار می شود ، نرسیده به قلّه ، سنگ انتخابش سقوط می کند و چرخه ی تکرار ، دوباره تکرار می شود.
چون فیل ندیده های مثنوی ، گاه جهان را زشت می بیند و گاه زیبا . گاه راست می بیند و گاه کژ ، و این چرخه ادامه دارد ؛ تا زمان کوچ برسد.
برخی از ما همه چشم شده ایم ، چشم بر کسانی که هیاهو کنان کالای خویش را عرضه می کنند .بازاری شگفت ، چون بازار خرفروشان گذشته ، که برای بالا رفتن کالای خویش ، در جنگی تصنعی ، خریدار را در جهل نشانده و او بیخبر از حقیقت ، فریب می خورد ، به قول مولانا:
یا نه جنگ است این ،برای حکمت است / همچو جنگ خرفروشان ، صنعت است.
نادر کسانی هستند، که رو در روی حقیقت ایستاده ، از آب حیات نوشیده و با وقوف بر همه ی سختی ها و گردنه های صعب ، خوش دلانه زندگی می کنند.
بازخورد بیرونی این انسان ها ، رفتار آشتی جویانه ی آنان با کل هستی است .
در روزگار پر اضطراب کنونی ، با آرامش زیستن ، آرزوی هر انسانی است ؛ برای رسیدن به این آرزو باید دوباره از خود بپرسیم :
راهی که ما را به مقصد می رساند ؛ تا با خود و هستی در آشتی باشیم ، چگونه راهی است؟
این راه را هیچ کس جز خودمان نمی تواند پیدا کند.
هر گاه باور کردی ، با خود آشتی و با مردم در صلح هستی ، طبیعت را خانه ی خود می دانستی و قصد آزار به هیچ مخلوقی را در سر نداشتی ، به آرزوی خود رسیده ای .
راه خود را پیدا کرده ای.
مرداد ۱۴۰۰