امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ مجتبی حلالی :
صبح شد. هوا اندکی رطوبت داشت. موهای من در این شرایط آب و هوایی اندکی کج و معوج می شوند. آب و هوا مطلوب است، اگر موهایم موج برنمی داشت، متوجه رطوبت هم نمی شدم.
ترافیک بود. ماشین ها در هم می لولیدند، من هم در میان. اینکه ماشین ها همواره عجله می کنند را هم درک نکردم. همیشه عجله. بی راهنما بی محابا بر دست همدیگر می رویم. از این سوی خیابان می خواهیم آن سو برویم و دور بگردان را دور بزنیم. حالا بوق است و نگاه چپ. دست تکان دادن است و زیر لب حرف هایی زدن.
باری! این وسط آن خودرویی که راه نمی دهد را چه کنیم؟ چپ را گرفته! آهسته می رود، هیچ چیز و هیچ کس هم برایش مهم نیست؟ اکنون خودروهای همواره در عجله از سمت راست سبقت می گیرند! بازهم نگاه چپ و زیر لب حرفایی را نثار کردن.
بر روی پل بودم. اینکه در سربالایی سرعت گیر می گذارند هم خودش حکایتی جالب و عجیب است. واقعا سرعت گیر در سر بالایی؟ ماشین بزور خودش را بالا می کشد، سرعت گیر هم ساخته اند. کما اینکه سرعت را در سر پایینی ها باید ملاحظه کرد! اینطور نیست؟
الغرض. در همین ترافیک و شلوغی ها و سرعت گیری که عبور کردم. مردی را کنار پل دیدم. خوابیده بود. مبتلا به بیماری اعتیاد. کارتون خواب بود. واقعا کارتون هم لابلای وسایلش داشت. نگرانی از سرقت هم نداشت، چه آنکه چیزی برای سرقت در میان وسایلش نبود.
در سلسله مطالبی با عنوان سرگیجه که عمدتا به کودکان کار، زنان دوره گرد، مردانی که در میان زباله ها درآمد خود را کسب می کنند، پرداخته شده، زباله گردان همواره نقشی پر رنگ داشته اند. لذا باید اعلام کرد که از اصلی ترین افرادی که همواره در میان زباله ها سعی می کنند، ضایعات و ظروف پلاستیکی و غیره را بیابند و بفروشند، همین افرادی هستند که مبتلا به اعتیادند.
آفتاب زده بود. چشم را اذیت می کرد. صدای عبور ماشین ها، بوق های ممتد. نور خورشید. و حتا موش هایی که آنجا پرسه می زدند هم نتوانستند اندکی خواب او را بی خواب کنند. او تقریبا به آخر خط رسیده است. او هیچ توانی برای برخواستن از خواب هم ندارد. او نگاه رهگذران را هم اهمیت نمی دهد. او قبل از هر چیز به فکر یک چیز است. وعده بعدی را چگونه فراهم کنم!؟
صبح ها و امید و انگیزه. صبح ها و آغاز. صبح ها و دیدن روی چون ماهت. صبح ها و ضربان. لیکن بر فرض که بیدار هم شد. چشم براهی دارد؟ امید و انگیزه ای دارد؟ هر روزش به تکرار و در پی ضایعاتی است که تبدیل به پول کند تا بتواند از درد بدن و خماری و ... رها شود. شاید تنها چش براهش همان فرشونده مواد است، همه امید و انگیزه برخواستن از خوابش نیز خماری و دردی است که در بدن و استخوانش حس می کند.
ترافیک و سرعت گیر سبب شد صحنه ای را ببینم که توصیفش بواقع سخت است. مرد کارتون خواب، موش ها و به یکباره شاهینی که درست بالای سر آن مرد، موش را شکار کرد و برد. طعمه را با خود برد و رفت. بالها را باز کرده بود. تکان های لحظه آخری موش را می دیدم. طعمه شد. خورده شد و تمام. موش در میان چنگال های شاهین. چه بسا فریاد هم می زد. چه بسا از آن مرد هم کمک می خواست. کسی چه می داند؟
صحنه از آن صحنه هایی بود که مستندسازان ماه ها باید منتظر بمانند تا چنین تصاویری را ثبت کنند. برای من اما در ثانیه ای رخ داد. حال تصور کنید آن مرد نزدکترین فرد به آن صحنه کم نظیر بود. او حتا روحش خبر نداشت که درست بالای سرش شاهینی پرواز می کند تا موش کنار دستی اش را شکار کند.
همین صحنه سبب شد تا پرایدی مدل پایین با ظاهری بد فرم به یکباره ترمز بگیرد و پژو پارسی سفید با آن برخورد کند. جالب آنکه آسیب وارد شده به پژو پارس به مراتب بالاتر بود. پراید سفید رنگ فقط اندکی سپرش فرو رفتگی پیدا کرد، پژو اما سپر جلو، فن ها، جلو پنجره و چراغش آسیب دیدند.
با این حال باز هم آن مرد تکانی نخوررد و در خوابی عمیق به سر می برد.
اعتیاد چنین است. تنهایی و انزوا. برای خیلی ها از جمع های دوستانه و فامیلی خبری نیست. از نظم و وقت شناسی، از کار و تلاش هم خبری نیست. از خانه و خانواده و امید و برخواستن هم خبری نیست. از جای گرم و راحت برای خوابیدن، از غذای گرم و تازه، از لباس مرتب، از عطر خوشبو و سیمای زیبا و موهای مدل داده شده هم اثری نمی ماند. اعتیاد چنین است. اولویت تامین مواد است. اعتیاد چنین است، کارتون خوابی، زباله گردی و ....