فارغ از تفکر و مرام و وابستگی سیاسی اشخاص و از منظری کاملاً شخصی، من مسئولانی را می پسندم که از گذشته خود نه تنها خجالت نمی کشند بلکه آن گذشته را همان گونه که هست ثبت و ضبط می کنند
شوشان - علی عبدالخانی :
تمایل فطرت هر انسان به سمت راستگویی و صراحت در بیان خاطرات گذشته است و بسیار زیبا خواهد بود اگر شخصیتهای عمومی در ذکر گذشته شان امانتدار باشند و به خودسانسوری متوسل نشوند.
یحیی ال اسحاق نامی آشنا در سیاست و چهره ای مطرح در تجارت و اقتصاد کشور است. این مرد ۷۲ ساله تا کنون ده ها پست و منصب دولتی را تجربه کرده که برجسته ترین آنها وزارت ۴ ساله بر وزارتخانه ی بازرگانی در دوره ریاستِ دومِ هاشمی بود. بالاترین جایگاه وی در بخش خصوصی، ریاست اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران بگونه ای که میزان رای وی یک رکورد در تاریخ انتخابات آن اتاق به شمار می رود و تا این لحظه این رکورد شکسته نشده است. در حال حاضر بعنوان رئیس اتاق بازرگانی مشترک ایران و عراق فعالیت می کند. او لیسانس بازرگانی را قبل از انقلاب و کارشناسی ارشد مدیریت صنعتی و دکترای مدیریت کاربردی را بعد از انقلاب اخذ کرده است.
طبیعت نگارنده مخالفت جدی با دورنگی و دوگانگی شخصیتی اشخاص بویژه اگر آن اشخاص عنوانِ مسئول را یدک بکشند.
فارغ از تفکر و مرام و وابستگی سیاسی اشخاص و از منظری کاملاً شخصی، من مسئولانی را می پسندم که از گذشته خود نه تنها خجالت نمی کشند بلکه آن گذشته را همانگونه که هست ثبت و ضبط می کنند. هدف از این یاداشت درج بخشی از گذشته ی آل اسحاق در دوران نوجوانی و جوانی و نه بخاطر مسئول بودن وی بلکه بخاطر جالب بودن اتفاقات آن گذشته است که بر همین اساس از بخش پس از انقلاب این شخص بطور کامل می گذزم.
اما اینکه چرا آل اسحاق را بعنوان سوژه این یاداشت انتخاب کردم، دلیلی دارد که به اختصار می گویم. در جایگاه یک خبرنگار دو بار این فعال اقتصادی - سیاسی را از نزدیک دیدم. حدود ۶ سال پیش در حاشیه نشست استانهای خرماخیز کشور حدود یک ساعت در اتومبیل یکی از فعالان معروف اقتصادی استان و سپس در محل پذیرایی گفتگویی نه در قالب رسمی بلکه در قالبی صمیمی و خودمانی با ایشان داشتم.
البته قبل از این دیدار، بخش مربوط به کوددکی و نوجوانی تا مقطع ورود به دانشگاه و مرحله ی جوانی ایشان را خوانده بودم و با حضور ذهن کامل صحبت را به سمت گذشته هدایت کردم. آنچه خواهید خواند بخش های مختصری از زندگی این مرد است که به شیوه ی نقل به مضمون از زندگینامه ایشان برداشت شده است.
۱- شاگرد نانوا :
آل اسحاق در این باره می گوید: در دهه ۴۰ ما یک خانواده ی ۱۱ نفره متشکل از ۷ برادر و ۲ خواهر که من برادر بزرگ بودم. بدلیل مشکلات اقتصادی درس و مشقم را تا ششم رها کردم و شاگرد نانوا شدم و مدت های طولانی به این کار ادامه دادم.
۲- مدرسه علوی :
یکی از دوستان پدرم، او را راضی کرد که من ادامه تحصیل بدهم و همان دوست کمک کرد تا من وارد دبیرستان علوی بشوم. آن مدرسه ویژه اعیان و ثروتمندان آن زمان بود که مقررات بسیار سختی در آن اعمال می شد بطوریکه فقط با ۲ غیبت دانش آموز را اخراج می کردند.
منزل ما در جنوب شهر و مدرسه در حوالی دروازه شمیران و توجیبی من روزانه یک تومان بود. حالا تصور کنید حدود ساعت ۶ صبح باید از منزل خارج می شدم و تمام طول خیابان صاحب و مولوی را تا شوش میدویدم تا به اتوبوس برسم! و سر وقت در دبیرستان حاضر شوم تا بدلیل تاخیر مکرر اخراج نشوم.
۳- ماجرای نصف نان و یک ظرف ماست :
محصلهای دبیرستان علوی بچه اعیان و اشراف بودند. کُل پول روزانه من یک تومان بود و موقع ناهار که می رسید با نصف پولم یعنی ۵ ریال یک ظرف ماست و یک نصفه نان میخریدم و چون از همکلاسیهایم خجالت میکشیدم بصورت مخفیانه نهارم را میخوردم !. با این شرایط توانستم دیپلم ریاضی ام از دبیرستان علوی بگیرم.
۴- ماجرای کارگری در بازار تهران :
من به عنوان کارگر وارد بازار شدم و از گفتن این که زمانی در بازار تهران کارگری کردهام خجالت نمی کشم. البته به سرعت منشی و حسابدار صاحب کار شدم. کار در بازار را ادامه دادم و در این زمان وارد دانشگاه شدم و همراه با کار در بازار لیسانس بازرگانی را گرفتم.
5- ماجرای تاجر اهوازی و فیلم محمدرسول الله :
یکی از دوستانِ پدرم یک تاجر اهوازی بود. او همان کسی است که فیلم محمد رسول الله را وارد ایران کرده بود. ایشان به من پیشنهادی داد مبنی براینکه ایشان در بازار سرمایه گذاری کند و من با آن سرمایه کار کنم. من هم با پیشنهاد وی موافقت کردم و کار اقتصادی من از آن زمان شروع شد.
برای پرهیز از اطاله ی هرچه بیشتر این نوشتار، به این مقدار اکتفا می کنیم.