شوشان - دکتر محمد دورقی :
اشاره : بازسازی روزهای جنگ با صف های طولانی مرغ منجمد و روغن. دیروز ماهشهر بوی دهه ۶۰ می داد. ملغمه ای از ناامنی روانی و حقارت و نا امیدی در چهره ی اکثریت مردم آشکار بود.
موزلمن، توصیفی از این صف ها و این ناامیدی ها و این حقارت های تحمیل شده است:
میان مردم آلمان ،هنوز هم،فامیل خیلی ها موزلمن است. موزلمن همان مسلمان است یا Der Muselmann. البته این موضوع هیچ ربطی به دین شان ندارد چون هیچکدام مسلمان نیستند و همگی یهودی اند. ریشه ی این نام گذاری به دوران اسارت یهودیان در اردوگاه آشویتس بر می گردد.از آنجاییکه اسرا در اثر گرسنگی و فشار بیگاری قوز کرده و با حالتی مچاله سر بر زمین می گذاشتند و با این کارشان سجده مسلمانان را در ذهن تداعی می کردند افسران اس اس به آنها موزلمن یا همان تسلیم شده می گفتند. همه اسرا از تسلیم شده فرار می کردند چون تسلیم شده یعنی داوطلب اتاق گاز...
فکر نمی کردم روزی یک پدیده ی اجتماعی مانند صف طولانی مرغ منجمد ، بتواند سلسله ی بلند تداعی ها را چنان در ذهنم امتداد دهد که به موزلمن ها برسد. کاریکلماتورانه با خودم می اندیشم: *مرغان باغ ملکوت در صف مرغ منجمد*. تسلیم به قضایی که سراسر زمینی ست.تقدیری تاب نیاوردنی،محصول اندیشه ی کسانی که *نه جهان را اینگونه می خواهند و نه آنگونه اش را می توانند بسازند*. در نظام ترجیحات و سلسله مراتب ارزش گذاری ما، عقل هر جایی داشته باشد باز معقول نیست تصور کنیم اراده ای متمرکز در دل آسمان ها وجود دارد که ما را – انحصارا- اینگونه حقارت زده و تیره روز می خواهد. جبروتی انحصاری با جریمه ی اختصاصی برای این گربه ی بزرگ سر به هوا و مردمانی که در پیکره ی یک میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربعی اش پراکنده اند. مردمی که بین جهانی جائر در بیرون و جماعتی جاهل در درون گیر افتاده اند و راهی به خلاصی نمی یابند.
صف طولانی مرغ منجمد صفی برای استحاله هویت و عزت است. حرکت صف ِ حقارت دیده گان کُند است .کُند اما آغشته به امید.چون ریشه ی سمج گیاهی نورس در زمینی سخت. نارضا اما تسلیم و بی موضع ایستاده اند و تصور دسترسی به این نصیب مغتنم- مرغ- ، صبورترشان می کند. وقتی به ابتدای صف می رسند وچند تا مرغ می گیرند، لبخندی بی طعم که راه به درونشان نمی برد و جان ِ خیسانده در خفت شان را تکانی از سر طرب نمی دهد تحویل هم می دهند و می روند تا پیشگویانه ظهور زخمی تازه را به انتظار بنشینند و برای تاب آوردن آن به تجمیع قوا بپردازند. زخم هایی که دردشان دارد کم کم برای ما خوشایند می شود. در این صف ها ما فقط دنبال گرفتن مرغ یا محصولات غذایی دیگری از این قبیل نیستیم بلکه دنبال این هستیم که با تبادل نظر در باره بلاهایی که روزانه نازل می شوند زخم های مشترک را تحریک کنیم و بدینوسیله احساس ژویی سانس(به فرانسوی Jouissanc ) را تجربه کنیم.ژویی سانس یعنی، دردی که به لذت منتهی می شود و لذتی که به درد، چرا که از دیدگاه روان کاوان لکانی، ژوئی سانس مشترک خیلی بیشتر از اهداف مشترک آدم ها را به هم پیوند می دهد.
صف طولانی تر شده است و سنگین تر و مثل مرغ منجمد از حرکت افتاده و منجمد شده است. آخری ها نا امید می شوند و به جای مدلول مرغ ، دال حسرت آگین اش را به خانه می برند. موزلمن ها یکی یکی از ته صف جدا می شوند و مچاله شده و تسلیم راهی خانه ها می شوند. بوی گاز همه جا را فرا گرفته است.