شوشان - عبدالرحیم سوار نژاد :
رابرت وایز یکی از شناخته شده ترین کارگردانان سینما در جهان است ، وی چند فیلم خوب کارگردانی نموده است که از میان فیلمهایش ، دو فیلم به نام" می خواهم زنده بمانم " (۱۹۵۸) با بازیگری به یادماندنی سوزان هیوارد وفیلم موزیکال اشکها و لبخندها(۱۹۶۵) با بازی جولی اندروز نزد اهالی سینما ممتازتر می باشند ، آنچه این دوفیلم را برجسته می ساخت به تصویر کشیدن تلاش انسان در مقابله با حوادث و رویدادها برای بقا و کارکرد موسیقی در فراز و فرودهای زندگی بود . فیلم اشکها و لبخندها توانست به عنوان پرفروشترین فیلم تاریخ در زمان خود نائل آید و پنج جایزه اسکار را از آن خود کند ، دلیل موفقیت را باید درانتخاب موضوع فیلمنامه که همان حیات خواهی بود ، دانست که با دیالوگ ها آشکار می شدند ، هرکس فیلم می خواهم زنده بمانم را به تماشا نشسته است هنوز بازی درخشان سوزان هیوارد در نقش بارابارا که جهت نجات و زندگی پاک و یافتن یک راه قانونی تلاش می کرد از خاطرش پاک نشده است با اینکه بارابارا به عنوان یک زن بد به تمام عیار معرفی شده است ولی چون انسانها در هر تقابل بین ظالم و مظلوم ، با مظلوم همذات پنداری می کنند ، تماشاگر با وی همراه است زیرا مظلوم واقع شده است .
فیلم اشک ها و لبخندها نیز به زندگی ماریا که می خواهد راهبه شود و به رقص و آواز علاقه دارد ولی رئیس راهبه ها سرپرستی فرزندان یک کاپیتان که همسرش را از دست داده است را به او می سپارد و ماریا فرزندان کاپیتان را با مهارت آوازه خوان می کند تا بگوید عشق مهار شدنی نیست و نمی توان علاقه را از کسی گرفت یا از کسی سلب کرد و اگر محدودیت ایجاد شود در فضای دیگر علایق خود را عملی خواهد کرد و بروز خواهد داد و این علاقه ، عشق بین کاپیتان و ماریا را شکل می دهد و در نهایت به دلیل پیش آمدن مسئله الحاق اتریش به آلمان و فراخواندن کاپیتان برای خدمت در ارتش آلمان مجبور می شوند از طریق سوئیس به امریکا فرار کنند .
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
هر دو فیلم رابرت وایز به درک درست فهمیدنِ حق حیات برای انسانها پرداخت و درستی این درک را از داشتن قانون مناسب و اجرای آن بدون معذوریت ها ، محدودیت ها ، تعارفات ، فشارها و حاشیه ها بیان می کرد که بارابارای می خواهم زنده بمانم و ماریای اشکها و لبخندهای رابرت وایز ، با فریاد ، آواز ، التماس و گریه سعی دارند جامعه را برای رسیدن به این درک به عنوان یک ضرورت اجتماعی آماده کنند و ریتم موسیقی فیلم حرکت بسوی همگرایی و زنده بودن امید را به گوش می رساند . سالها از روزی که به تماشای این فیلم ها در سالن سینما نشستم می گذرد و حالا فهمیدم چرا با آن سن و سال کم ،آن روزها با دیدن فیلم بر پرده نقره ای همراه با دیگر تماشا چیان گریستم ! احساس کردم که حق بازیگرِ نقش اول به عنوان یک انسان نادیده گرفته شده است نباید او را تنها بگذارم .
امروز ماهی های درون تالاب ، گاومیش های میان رود ، گنجشکان لب بام ، نخل های نخلستان ، تاک های تاکستان و همه جانداران که در خوزستان نفس می کشند تنها مانده اند و با نی های نیزار شکوه از جدایی می نوازند اما میان اشک ها و لبخندها بازهم ترانه زندگی می خوانند تا شاید در این وانفسای گرد و غبار که به مهمانی گرما آمده است کسی آنها را ببیند و تنها نگذارد! نوبت ما که شد پلاکاردی بر سردرب سینما زدند و نوشتند : به دلیل آلودگی هوا سینما هم تعطیل است!