شوشان ـ محمد دورقی :
سال 89 سرپرست یکی از تاسیسات نفتی منطقه بودم. در ماه رمضان آن سال هوا خیلی خیلی گرم بود. یک روز که برای سرکشی از تاسیسات و چاهها و صحبت با کارکنان رفته بودم کارم خیلی طول کشید و برگشتنی با ضعف و تشنگی بسیار زیاد به اداره رسیدم. یکی از همکاران که خستگی مفرط و بی حالیام را دید گفت فلانی برای چی روزه میگیری؟! عقلت چی بهت میگه؟! گفتم الان نای نفس کشیدن هم ندارم یه نیم ساعت ديگه بیا دفترم تا در این مورد صحبت کنیم. نیم ساعت دیگر آمد و تشکیک بظاهر روشنفکرانه اما در باطن جاهلانهاش را تکرار کرد.گفتم فلانی تو متخصص توربین هستی؛ مگر برای تعمیر و نگهداری و عیبیابی توربین به کتابچه تعمیراتیاش (manual) مراجعه نمیکنی؟ گفت چرا مراجعه میکنم. گفتم چرا مراجعه میکنی؟! گفت بخاطر اینکه در آن کتابچه دستورالعملهای سازنده آمده است.گفتم سازنده من هم یک کتابچه(قرآن) برای من تهیه کرده است. من از توربین پیچیده ترم. سازنده من در کتابچهام، که اتفاقا از پس قرون تا این زمان بدون تحریف مانده است بصورت صریح به من گفته است روزه بگیر.روزه یک قانون مدنی محصول پارلمان یک نظام فاسد نیست که در کسوت یک اپوزیسیون در مقابلش قد علم کنم و آن را نپذیرم. روزه برگرفته از هندبوک یا مجموعه اعتقادات یک فیلسوف یا مصلح نیست که لباس رزم عقلانی بپوشم و در کارزار نقادی برای شکست آن توسن خرد بدوانم. وآنگهی این عقلی که با این شورمندی و حرارت از آن دم میزنی و مرجع همه کارهای ریز و درشت ات قرار گرفته است، چه گلی به سر جهان زده است؟! آیا این عقل میتواند یک انار درست کند یا یک سیتوپلاسم بسازد یا هزاران پدیده طبیعی مبهم دیگر را تفسیر کند؟! اروپاییها، در قرن هجده و نوزدهم فهمیدند که عقل برای فهم منظومه حیات کارایی لازم را ندارد ولی ما اکنون پس از سیصد سال داریم حکمتیترین و ماوراییترین احکام خدا را با استدلالهایی سطحی و بدون در نظر گرفتن حکمتهای ژرف آنها،زیر سوال میبریم.
پوزیتیویستها و ساینتیستها مقولات اجتماعی را به لابراتوار می برند و سعی میکنند متغیرهای کیفی را کمّی کنند تا قابل سنجش و حکم پذیر شوند و مجال تبیین پیدا کنند. در زمان ما هم مقولات دینی کشان کشان به لابراتوار پوزیتیویستها و تجربهگراها برده میشوند و در زیر ساطور عقل محدود و مقید بشری تکه تکه می شوند و استدلالهای عجیبی برای آنها تراشیده میشود.
آرتور شوپنهاور اعتقاد دارد عقل تنها برای تفسیر جهان پدیداری ( جهان به مثابه نمایش یا *نمود* ) است نه درک حقیقت نهایی( *نومن*).
مارتین هایدگر معتقد بود که عقل مدرن دچار *« فراموشی هستی»* شده است و میگفت که متافیزیک غربی از زمان افلاطون به اشتباه عقل را مبنای حقیقت قرار داده است.به جای اینکه انسان به طور اصیل در جهان *«حضور»* داشته باشد(دزاین)، به یک *«ناظر»*، تقلیل یافته است.هایدگر پیشنهاد می کند که به جای عقلگرایی افراطی، باید به *« زیستن شاعرانه»* و *«گوش دادن به هستی*» روی آورد.
به دوست عقل گرایم گفتم که *من در حال گوش دادن به هستی هستم.* با این استدلال از آن به بعد هرگز آن تشکیک خام را تکرار نکرد و متوجه شد اگر حکمت مسالهای را نمیتواند درک کند نباید عقل محدود بشری را جایگزین آن نماید.