خبر: ایجاد 2 وزارت جدید در امارات؛ شیخ محمد نخستوزیر امارات گفت: مأموریت اساسی وزارت «سعادت» این وزارت هماهنگی همه طرحها، برنامهها و سیاستهای دولت برای تحقق سعادت جامعه است.
سمت وزیر مشاور در امور تسامح نیز ایجادشده است. هدف آن، نهادینهسازی تسامح در جامعه امارات است. تسامح، ارزش اساسی در جامعه امارات است. نقل از کانال رسمی تابناک به نشانی: https://t.me/www_tabnak_ir/5340
من در این یادداشت قصد مقایسه دولتها یا ملتها را با همدیگر ندارم. چراکه هر جامعهی ویژگیهایی دارد که آن را از سایر جوامع متمایز میکند. هویت هر جامعهای بر اساس غیریت و تفاوتش با دیگران معرفی میشود.
اما بهراحتی نمیتوان از این خبر گذشت که در این نزدیکیها دولتی در پی ایجاد وزارتی برای سعادت جامعه خودش است یا تسامح را ارزش اساسی مردم خود معرفی میکند.
آبراهام مازلو یک نظریهی بنیادی با عنوان «نظریه انگیزههای انسان» در سال 1943 ارائه کرد؛ که مبنای نظریهپردازی بسیاری از صاحبنظران و نظریه پردازن علوم اجتماعی و مدیریت قرار گرفت. سلسلهمراتب نیازهای مازلو غالباً بهصورت یک هرم نشان داده میشود (هرم ضمیمه این یادداشت است). در سطوح پائین تر هرم، ابتداییترین و پایهایترین نیازها و در بالاترین سطح هرم، نیازهای پیچیدهتر قرار دارند.
نیازهای اساسی انسان ازنظر مازلو دارای 5 طبقه است. طبقات پایینتر هرم نیازهای حیاتیتر و سادهتر و طبقات بالاتر نیازهای پیچیدهتر ولی کمتر حیاتی را نشان میدهند. نیازهای طبقههای بالاتر فقط وقتی موردتوجه فرد قرار میگیرند که نیازهای طبقههای پایینتر برطرف شده باشند.
هرگاه فردی به طبقه بالاتر حرکت کرد، نیازهای طبقه پایینتر چندان موردتوجه اصلی او نخواهد بود. اگر هم بهصورت موردی به یک نیاز در طبقههای پایینتر احتیاج پیدا کند بهصورت موقتی اولویت آن نیاز را بالا میبرد ولی هرگز بهصورت دائمی به طبقه پایینتر بازنمیگردد.
وقتی در جامعهای تسامح و سعادت ارزش اساسی باشد، یعنی نیازهای آنها در رأس هرم مازلو است؛ یعنی امنیت، رفاه و توسعه در رتبهی مناسبی است. برعکس در جامعهای که بیکاری و پرخاشگری، تورم، فساد و... وجود دارد، یعنی نیازها هنوز در پایهی هرم قرار دارد. لذا برای این دسته از نیازها وزارت «کار» یا «دادگستری» درست میکنند که به رفع این نیازها بپردازد!
از ظهر تاکنون که این عکسها (عکسها ضمیمه این یادداشت هستند) را در فضای مجازی دیدم که جرثقیلها بیرحم و شفقت در اهواز این نخلهای بلند و زیبا را «حلقآویز» کردند؛ به این فکر فرورفتم که مشکل ما در اهواز عمیقتر از داشتن یا نداشتن استراتژی، برنامه و نظارت؛ و یا انتخابِ اشخاص سیر یا گرسنه برای منصبهای دموکراتیک؛ و یا انتصاب افراد بومی یا غیربومی برای پُستهای بوروکراتیک؛ و یا اتخاذ رویکردهای اصولگرایی و اصلاحطلبی برای اداره جامعه است. ما دچار یک بحران فلسفی در معنای زندگی شدیم. بحرانی که روزبهروز ما را از بدیهیترین سمبلهای زندگی دور میسازد. ما نیاز به یک «مهندسی مجدد» در اندیشههای زندگی داریم. نیاز به یک فهم جدید از فلسفهی خلقت داریم. نیاز به جهانبینی داریم که سعادت را مبنای تفکر مدیریتی قرار دهد و از این زاویه به عالم و آدم نگاه کند.