شوشان ـ مجتبی حلالی :
هر روز صبح، ابتدای صبح، خسته و سرحال فرق ندارد، آرام و بی حوصله هم فرقی نمی کند، گریه های فرزندت بهنگام خروج هم اگرچه شاید وقفه ای در خروج ایجاد کند اما، باید حرکت کنی، باید به سمت محل کار روان شوی. بی شک دلایل متعددند برای آنها که روزانه و با پیک موتوری اندک درآمدی کسب می کنند. ماهانه نهایت 7-8 ملیون تومان.
مردی است حدودا 40 ساله، سالهاست برای رستوران و آشپرخانه کار می کند. سفارش های مردم را از صبح تا پاسی از شب تحویل می دهد. خانه اجاره ای. فرزندی 6 ساله. زندگی ساده و معمولی و عامیانه اگر بخواهم بگویم، بخور نمیر.
دکه ای کوچک. مزین به رنگ آبی. بشکه ای آبی تر و پر از یخ. نوشابه های سرد و دلسترهای گوارا. دوغ هم هست. در کنار اینها صندلی قدیمی گزارده شده که مسلط به دخل و درآمد است. دستگاه کارتخوان هم دارد.
ظروف مخلفات ساندویچ. روغنی که جلزولز می کند برای سرخ کردن قرص های فلافل. در شرجی و گرما. در تعطیلی و روزهای عادی. همه وقت از قبل از غروب آفتاب تا آن زمان که نان ها تمام شوند، کناری در یک بلوار که دیگر جای ثابت است، ایستاده و به انتظار مشتری های ثابت و گذری خود چشم براه است. درآمدی اندک و ناچیز، اما حلال و پر برکت. بی حرف و حدیث. بی هیچ نگاه و ای کاشی از سوی دیگران.
پارک محله ای و رنگارنگ که تنوع بازی هایش فراوانند و این سببی است برای حضور کودکان و والدین شان. دوان دوان و بازیگوش. خنده و گریه. اصرار و انکار. جیغ و هیاهو. سر سره و تاب. در کنار اینها مردی حدودا 45 ساله در کنار پارک و در محیطی خاکی با زیرانداز و فلاکس چای و لیوان نشسته است. چرخ و فلک دارد و یک دستگاه ماشین برقی. به تازگی یک موتور برقی هم اضافه کرده است. قبل از غروب آفتاب می آید و تا حضور آخرین کودک منتظر می شود. هر دور چرخ و فلک و ماشین و موتور 10 هزار تومان. همه درآمدی کسب می کند، همین است.
در کنار منزل ما، مادری حدودا 50 ساله هر روز صبح در پیاده رو و زیر سایه درختی بزرگ می نشیند. سبزی تازه می آورد و دسته های سبزی تر و تازه تحویل مردم می دهد. هر بسته 20 هزار تومان. شاید تا دم ظهر تعدادی از آنها نیز بمانند و فروش نروند. برای اندک درآمدی و خرج مایحتاج خانه. مایحتاجی که مبالغ شان سر به فلک برده. برآمدن از پس این هزینه های گزاف سخت و پر زحمت است. بی شک چه روزها و شبهایی که قید آن میوه را زده اند. قید آن مدل غذا که گوشت بیشتری نیاز دارد هم زده اند. آنها حتا ممکن است در مصرف روغن و رب گوجه هم صرفه جویی کنند. تلخ است اما بعید نیست اگر وعده ای را هم حذف کنند.
از این دست موارد زیادند. فراوانند. خیلی موارد هستند که شاید در این واگویه نگنجد و می شود نثرهای متعددی از مصائب و مشکلات و نداری قشر زیادی از مردم کلمات و جملات به هم پیوست داد.
باری! برنامه ای ورزشی مشاهده می کردم. بعنوان یک استقلالی متعصب و صد آتشه. به دقت برخی موارد را که برایم حائز اهمیت بودند گوش کردم. اگرچه خیلی از تبعیض و پشت پرده های این فوتبال نمایان است، اما بازهم بدم نمی آمد گوش به شعار و حرف های زیبا فرا دهم. گویی دوس داشتم خودفریبی کنم. گویی دوس داشتم حرف های غیر واقعی شان را بازهم بپذیرم. پای استقلال که درمیان است، آری به من بازهم دروغ بگو. ناشی از امید. ناشی از عشق. ناشی از علاقه. ناشی از عروسی به کوچه ماهم خواهد آمد. ناشی از اینکه خدا جای حق است و حق به حقدار خواهد رسید. ناشی از اینکه ظلم پایدار نیست و ...
آنچه که تکانم داد، تخفیف 5 میلیاردی شخصی بود که خود را متعصب به آن تیم می دانست. او گفت: قول داده ام و پای حرفم هستم، 10 میلیارد دیگر هم از قراردادم حاضرم کسر کنم. 15 میلیارد. دوستت دارم اما قرارداد یکسالت چند برادر؟
میلیون خنده دار بود. حتا 10 میلیارد هم برای برخی خنده دار و ناچیز است.
نه اینکه به آن تیم های دولتی ایراد وارد کنم، (اگرچه وارد است). اما مردم ضعیف و تنگ دستی هم هستندکه تعدادشان میلیونی است و چه حسرت ها و آه هایی کشیدند. آه می کشند. آن زمان که رقم قرارداد بازیکنانی را می خورند که امروز مدعی آبی بودن داشت و هربار هم با 4 قلب آبی اعلام می کرد. با پول کلان به تیم سرخ رفت. با پولی کلان تر در آستانه آبی شدنم قرار داشت و با پولی خیلی کلان تر مجدد با قرمزها بست و تمام. اتفاقا تصویر خانه اش در اطراف تهران منتشر شده، خانه که نه ویلای چند منظوره و چند هزار متری.
برای این مردم اقدامی جدی باید کرد. شرایط مالی شان خوب نیست. می توانید، پس انجام دهید.